یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

ضدحال اساسی



گربه رو نتونستم نگه دارم ... یعنی نذاشت که نگهش دارم، اعصاب خیلی خورد و داغون بود بخاطر همین هم بود که چندروز دل و ماغ آپدیت کردنو نداشتم. شب اول نگهش داشتم ولی بعد مجبور شدم ببرمش خونه ی یکی از اقوام بزارمش، نمیدونی موقع ای که داشتم میزاشتمش توی جعبه و ببرمش چقدر ناله و میو میکرد. سرشو میمالید به پاهام و التماس میکرد که نبرمش، ولی من که دست خودم نبود مجبور شدم، یاد اون شبی که با بند کفشم بازی میکرد و پاهامو آورده بودم بالا و اونم همینجوری آویزون مونده بود بین هوا و زمین... ولش کن دیگه تا اطلاع ثانوی بیخیال بشم بهتره ...



پانوشت یک : آخه مگه چه اشکالی داره ؟؟؟

پانوشت دو : بیا دیگه راجع بهش حرف نزنیم...

پانوشت سه : پارک الغدیر هم عجب جاییست، کیفور شدیم بس!

دیگه نمیتونم صبر کنم!

سلام


هنوز نرفتم بچه گربم رو بگیرم یعنی دیشب نشد که برم، امشب میخوام برم، حالا موندم بین گربی و ایران و جیگیلی و دافولی و جینگول کودوم رو انتخاب کنم برای اسمش ! ، راستی دیروز یه پیرمرد رو دیدم که کلاه شاپو گذاشته بود، اینقدر حال کردم 



میخوام به گربم یاد بدم بیاد وبلاگمو بخونه !

گربه !

فردا قراره برم بچه گربه رو بگیرم... راستی یه نظرسنجی ! اسمشو چی بزارم ؟ البته خودش شناسنامه داره و اصیله اسمم داره ولی از این اسمای جینگولکیه و قلنبه سلنبه و من زیاد دوس ندارم.



پانوشت یک : موش تو سوراخ نمیرفت گربه به دمبش بست!

پانوشت دو : وووووویییی چقدر نازه...

پانوشت سه : تراوین سرور ایتالیا

پانوشت چهار‌: میخوام از این به بعد مطالب یه پاراگرافی بنویسم.

پانوشت دو : گربَه گوولی !


کلمات قلنبه سلنبه!

سلام


اصولاً و فروعاً چه خبر ؟ عرضم به حضورتون که همینطور که مستحظر هستید کم سعادتیم که دس به شما باشه ...


بابا قاطی کردم! اینهمه اصطلاحات قلنبه سلنبه بکار نبر جون من، نمیتونی درس حرف بزنی؟ 

بپُستم !

سلام !

چه خبرات؟ حالتون خوبه ؟ یا بقول بعضیا خوفه ؟ ... اصولاً مد شده که کلمات فارسی رو - که همینجوری دارن از بین میرن طی زمان - بیایم و منفجر کنیم و به کلمات نسبتاً مزخرف ِ جدیدی تبدیل کنیم! ... یا مثلاً مد شده که رفتیم توی وبلاگ دیدیم پستش شونصد پاراگرافه بدون خوندن حتی یک خط از اون پست بیایم آخرش بنویسم وای وای چقدر قشنگ بود خیلی حال کردم ( !‌ ) ... خب اول یخورده از این کلمات مزخرف بگم، بتایپ، بزنگ، بنظر، بحرف، بپاچ، بمیر ... بابا اینا دیگه چه مدلشه؟ زنگ بزن و حرف بزن و تایپ کن بهتر نیس؟ حالا خیلی هم حال میکنن که همچین تیکه کلامایی رو استفاده میکنن و احساس خوبی هم بهشون دست میده. حالا بزنگ مثلاً بد نیس ولی بقیه ش یه جوریه... راستش یه دوستی یه تعریف خفنگی کرد از بازی سیمز منم جوگیر شدم و از اونجایی که من آدم فیوزپریده ای هستم فرتی رهسپار شدم که برم اون بازی رو بگیرم ( زیاد باحالم نیس ) و بنصبم(!). خب ... امروز یَک ناهاری زدم بر بدن که نگو و نپرس، از اونجایی که گذا ( همون غذا ) بسیار نقش مهمی در سلامت آدمی داره باید بگم که امروز باقالی پلو با گوشتی زدم بس فیل یا پیل افکن! ... حالا اون یه طرف، من عاشق اون سوپ جوی پرمخلفاتی شدم که طرف زحمت کشیده بود درست کرده بود. یه لحظه هم داشتم سوپ رو با نون میخوردم یاد ارتش سرخ روسیه افتادم که توی این فیلمای آپارات سوخته نشون میداد که با آلمانیا میجنگیدن و توی اون سرمای سگ یَخان ( متضاد سگ پزان ) میخوردن ... دیگه سرتون رو درد نمیارم چون دوستان میگن پستات زیاد میشه نمیتونیم بخونیم، فکر کنم اصلاً از تکنولوژی ای که برای ذخیره کردن صفحه اومده هنوز خبری ندارن 



پانوشت یک: مستند الفبای افغان چقدر ناراحت کننده بود اشکم درومد!

پانوشت دو : دون ژوان !

پانوشت سه: بسکتبال چرا باختیم پس ! همش با پنج امتیاز ...

پانوشت چهار : بچه گربه دوتا پیدا کردم!!! مادرشون نمیزاره بیارمشون، چَک میخوابونه زیر گوشم!

پانوشت پنج : داوود ملکی کجایی پس ؟ 


پانوشت تصویری : 


جماعت ظاهربین

سلام، اینکه زود وبلاگم رو بروز نکردم دلیلش این بود که نبودم و دلیل دومش هم این بود که خواستم همه دوستان مطلبمو بخونن، چون اصولاً و فروعاً ما جماعت وبلاگ نویس ایرانی زارت میریم سر پست اول طرف نظر میدیم و پستای بقیه رو هم پشمک حساب نمیکنیم تازه ممکنه که همون پست رو هم تا آخر نخونیم ! و یه خورده ظاهربین تشریف داریم. حالا وبلاگ نویسی که یه نمونه کوچیکشه بقیه چیزارو خودتون دارید میبینید تو جامعه  ...


راستی دیروز پیروزا بگو کیرو  کیو دیدم ؟ ... داوود ملکی ! ... اولش نفهمیدم که خوانندس خیلی باهاش عادی و یکمم جدی برخورد کردم بعد که پسر عموم گفت این اون یارو بوده که آهنگ ِ "برو بیوفای بدجنس و خسیس دیگه از عاشقی سیرم بخدا سر حال و عاشق و جوون بودم اما حالا پیر ِ پیرم بخدا" رو خونده و تو هم خیلی حال میکردی با این آهنگ و از ایران موزیک ( شبکه کودکان ) پخش میشده ! ...


این سری بیاد ازش امضا میگیرم و باهاش یه عکس شاخدار میگیرم.



پانوشت یک : جماعت ظاهر بین

پانوشت دو : برو بی وفای بدجنس و خسیس دیگه ...

پانوشت سه : عکس شاخدار ( خودتون میدونید منظورم چیه... )


کالسکه ی مرگ

سلام!


امروز روزی بود بس اکتیو و بقول معروف کلی گلوکز سوزوندیم! ، صبح تا ظهر که اتفاق زیادی نیفتاد ولی ظهر اول رفتم پیش O.G.LOG تا یه دی وی دی ازش بگیرم چون به کسی قول داده بودم که اون دی وی دی رو بهش بدم و از اونجایی که من بسیار آدم خوش قولی هستم و سرم بره قولم نمیره گفتم که وظیفه م رو به نحو احسن انجام بدم. ظهر تقریباً حدود ساعتای سه و نیم اینا بود که رفتم کارمو انجام بدم و از اون طرف هم رفتم برای آماده شدن که برم کلاس ( حالا کلاسش بماند ). وقتی رفتم کنار خیابون تا تاکسی شخصی ماشینی شتری چیزی بگیرم انگار داشتم خواب میدیدم! همون راننده هایی که آدمو به زور میخواستن سوار کنن و آدمو بوق بارون میکردن، عین خیالشون نبود و همینجوری از کنارم رد میشدن! اونم چی ؟ توی اون صلاته سگ پزان ِ ظهر که نیمرو رو میذاشتی بیرون تخم مرغ میشد ( جهت ابتکار )...  منم گفتم بابا مسافرکش ِ محترم مصبتو شکر لااقل یه نگاه بکن ضایع نشیم! خلاصه بعد از کلی منتظر موندن بالاخره یه تاکسی سمند زرد قناری سوار شدم که جلوش یه پسر جوون و پشتش هم دوتا خانم که مادر و دختر بودن سوار شده بودن. راننده هم اهل شمال بود و به قول معروف دماغ رشتیش تو آفساید که هیچ، یه چیزی اونورتر بود! آقا اول مسیر آفتاب فطیر میزد تو مغزمون و منم عین این آدمای پشیمون یا قاتلای بالفطره جلوی صورتمو گرفته بودم! ولی همین که مسیر تغییر کرد آفتاب رفت سمت دختره که عینک دودی هم زده بود و الحق که اتفاق منصفانه ای هم بود. رسیدم و رفتم کلاس و اینکه کلاس خیلی خوش گذشت و کلی درباره ی کارتون کوتلاس صحبت کردیم و کلی هم خندیدیم بماند ... بعدشم که دی وی دی ای که قولشو داده بودم دادم به طرف و اومدیم بیرون تقریباً ساعت یه ربع به هفت ... حالا اینجاش جالبه ! توی یه پراید با صندلی های چرمی و ضبط سی دی خور و بوگیر و کولر تا آخر روشن و آفتاب گیر حرفه ای و کف ماشین کفی ِ شیشه ای و تمیز ممیز نشستم ! جالبش این بود که رانندش یه پیرمرده بود که خیلی ریغو ( همون لاغر و ضعیف ) بود و این باعث تعجب من شد! پیش خودم گفتم بابا حتماً این ماشین برای پسرشه و این یارو اصلاً نای فشار دادن گازو نداره و این حرفا ... یکم که رفتیم جلوتر دیدم نه بابا اصلاً اصل همین یاروئه با این حرکات آرتیستیش ! ... حالا فرض کن این پیرمرده خونسرد داره 100 تا تو شهر میره و لایی و دور پلیسی سر جاش ، آهنگ افتخاری گذاشته با این استایلش ! ... افتخاری هم داشت میخوند نمیدونم اشکم سرازیر شده و فلان بعد سرعت زیاد و ماشینا راه به راه  جلومون و منم که صندلی جلو نشسته بودم هر لحظه هم امکان تصادف تو اون بزرگراه بود همه دست به دست هم داده بودن تا من حس کنم که هر لحظه ممکنه بمیرم اونم با این آهنگ دردناک افتاخاری ! اصلاً بعضی موقع ها فکر میکردم تو قبرم ! مسخ شده بودم و آب دهنم خشـک شده بود و آخرش که خواستم کرایه ی یارو رو بدم هــمچین آب دهنمو قورت دادم که همه نگام کردن بعد گفتم بفرمایید، کرایه رو دادم و با سرعت هر چه تــمام تر از اونجا و اون ماشین متواری شدم بـسمت خونه ( عین دیوونه ها ) و بــعدش که پرایده داشت دور میشد دیدمش ، پشتـــش به نظرتون چی نوشته بود؟؟؟ نوشته بود " کالسکه ی مرگ " ...




پانوشت یک : حسین خوش قول !

پانوشت دو : صلاته سگ پزان بود واقعاً !

پانوشت سه : آرتیست بازی از نوع پیرپاتال گونه !

پانوشت چهار : افتخاری بابا جمعش کن ...


ماجرای خواب خرسی و بادهای موسمی‌!

سلام !


خوبین ؟ چه خبرا چیکارا میکنین؟ امیدوارم که حال همتون خوب باشه! حال من که خوبه با اون خواب خرسی که ظهر کردم. خب سریع و بدون مقدمه میریم برای فلسفه بافی و چرت بازی این موضوع و بقول بعضیا :دی ! ... خب درواقع خواب ظهر یک مسئله ی بسیار شیرینیه نخصوضاً‌ موقعی که از صبح خروس خون و هوای گرگ و میش ( نمیدونم چرا هرچی حیوونه چپوندن تو صبح! ) از خواب نازت زده باشی و رفته باشی پی بدبختی ها و کارا یا مثلاً سر لپ تاپ ... وقتی که ظهر بیای خونه و ببینی که مادرت یَک قورمه سبزیه خفنگ درست کرده باشه و بوش وقتی بهت بخوره بپاچی! ناهارم بزنی بر بدن و یکم فارسی وانه مزخرف نگاه کنی ( شامل آشنایی با مادر نمیشه! ) و یکمم گیم وان نگاه کنی و بعدش بری لم بدی یه گوشه و عین جنازه ( دور از جون ِ خودم ) بیفتی یه گوشه و یه نسیم نسبتاً خٌنٌک هم بزنه و تخت بگیری بخوابی ! البته قبلش باید کوچه یا خیابونتون رو از وجود اشرار از جمله : فروشندگان ِ دوره گرد ، فروشندگان دوره گرد با ساب ووفر ، ماشین های قارقارک و کامیون هایی که دیوار صوت رو میشکنه و ... پاک کنی و بعدش بخوابی. خب تا اینجاش و تا قسمتی که میخوای بخوابی و توی جات تمرگیدی و خواب و بیداری بسیار شیرین و لذت بخشه ولی حالا وایسا ادامه داستان رو تعریف بکنم ... از خواب که بیدار بشی میبینی ساعت شیش غروبه و صدای بلند تلویزیون که یا فارسی وانه و یا صدای گوینده ی خبر درباره ی آخرین اتفاقات و حوادث از جمله سیل و زلزله و درب و داغون شدن جهان! ... خب میرسیم به قسمت حال بهم زنش ... دهان خششششک !!! معده ی بهم پیچیده و قارقارک وار ( مثل همون کامیونه که صدای زیادی داشت دقیقاً معده ات الان همون صدا رو میده‌! موهای ژولیده پولیده ی خودت رو که یادته پس به توان ده بزن و لباساتم نیمچه دراومده ! ... البته درکل خواب ظهر چیز باحالیه ، ولی دو دسته رو نمیشه مجبور به خواب ِ بعد از ظهر کرد ، اول بچه ها از سن ِ دو سه سالگی تا سن ِ دوازده سیزده سالگی ، دسته ی دوم هم چترها و بلاگرهایی هستن که کارشون رو ظهرا انجام میدن. حالا من ظهر امروز خوابیدم و حسابی هم جای شما تو تخت خودتون خالی بود و کلی هم حال داد. بعدش هم که اومدم بیرون با یه تیپ دهه ی سی ِ سال 1357 ( ! ) یا مثلاً سال 1968 این حدودا ... حالا اومدم بیرون هرچی عامل بیرونی مزاحم بود اعصاب آدمو بهم ریخت ... از اونجایی که همه جای شهرو بیخودی کندن و نمای شهر عین خاکریز جبه ها شده (‌ ! ) بهمراه بادهای خفنی که میوزید این عوامل همه دست به دست هم حسابی خاک به خورده ما دادن! راستی جمعه میخوام برم کرج کاش کارمون درس بشه نمیگم دعا کنید فقط آرزوی موفقیت کنید برام. مرسی! خوش باشید ! سالوادور هم اینقدر نبینید اگرم میبینید به سناریوی آبکیش یه بار دقت کنید جون من (!) البته من خودمم گاهی اوقات میبینم. خب خدافظ تا چرند ِ بعدی !



پانوشت یک : خواب خرسی !

پانوشت دو : نخصوضاً !

پانوشت سه : یَک قورمه سبزی!

پانوشت چهار : از فروشندگان ِ دوره گرد بدم میاد!

پانوشت پنج : راستی جیل دو روزیه که نمیزنم...

پانوشت شش : رفتی سفر ... رفتی ز پیشم بی خبر !

پانوشت هفت : سوغاتی یادت نره!

پانوشت هشت : سالوادور نبین انقدر 


شترمرغ لعنتی !

سلام ! اینجا تسلیت عرض میکنم بخاطر این شترمرغ پدرسوخته که دهن مارو سرویس کرده عین بختک افتاده به جون وب ما ، بابا این همه وبلاگ به برو یه جا دیگه تبلیغ کن... میخواستم مطلب پست کنم این شترمرغه رو که دیدم ناامید شدم!




قیافش رو نگاه ! اَه اَه ! ( خنده داره ولی !!!!!‌ )

بفرما حموم نمره!

سلام!


چه خبرا چیکار میکنید؟ شنیدم که دنیا به زارت (!) رفته ! از اون طرف سیل خفنگ پاکستان و زلزله توی ترکیه و زلزله تو گرگان و کلی بلاهای دیگه!  ... اگر بخوایم از دیدگاه بلاشناسی به این موضوع نگاه کنیم باید گفت بلا به دوررر ... خب میبینم که دوست عزیز وبلاگ نویسمون برگشته و وبلاگِ هر چند مزخرف اما قابل تحملش رو داره دوباره به روز میکنه .... از اینترنت خبر دیگه ای نیست به جز اینکه همش چشممون به اینه که ببینیم باقی وبلاگای رفقامون کی بروز میکنن وبلاگشون رو. آقا یه اتفاق خیلی خیلی بد و ضدحال افتاد ... این مطلبم رو یادتونه ؟ ( خط پنجم از پایین ) ... پنج شهریور هم گذشت و من بدون اینکه یادم باشه - از بس که ذهنم مشغوله - دیدن ِ اون اتفاق باحال رو از دست دادم و دیگه رفت تا هزار و چهارصد سال بعد! ، البته زیاد هم نارحت نشدم ولی درکل کاش میدیدم و برای اون هم جداگانه یک چرت نوشت اختصاص میدادم! ... خب یه چندروزی هستش که موهام رو جیل میزنم ( همون ژل ) و احساس خوبی دارم فقط وقتی داشتم ژل رو مصرف میکردم اون نوشته ی قرمز رنگی که پایینش نوشته بود رو ندیدم که نوشته بود: HARD ... اوه اوه ... چشمتون روز بد نبینه!خلاصه الان موهام رو دست بزنی خیلی سفت شده! ... البته امشب میخوام برم گرمابه و یک حمام نمره (!) و خوووووووووووووووووشک! . راستی چندتا آهنگ نامجو گوش کردم واقعاً ناامید شدم، این چه وضعه خوندنه بابا !؟ دیگه هر نعره و شعر نویی با یه آهنگ ساده که نشد هنری! ... البته هنر داره توش ولی اصلاً به نظرم جالب نیس، خود نامجو هم بچه بدی نیس، یه بار اومد به من گفت ژلتو بده بزنم منم گفتم بیخود! فکر کنم از اون موقع دیگه موهاشو بلند کرده و حالت Afro داده بهش عین این افریقایی-آمریکایی ها. سه شنبه هم باید برم کلاس هنوز کارمو انجام ندادم که باز برمیگرده به همون عریض بودن بنده! ... راستی میخوام یک جمله هنری بگم به سبک جدید ( از همینایی که مد شده! ) فکر نکنید من بلد نیستم، نظرتونو هم بگین...


جمله هنری-نوشت : تو دیروز یک آفتابه ی قرمز بودی و من با نگاه غضب آلودی که بهت کردم یک سیفون دسته دارِ توالت شدی و ما در فاضلاب غوطه وریم !


عجب-نوشت: عجب جمله ای نوشتم!

شایعه-نوشت: تبدیل شدن روزنوشتام به شب نوشت!

وای-نوشت: الان زلزله شونصد ریشتر میاد منو وبلاگمو مزخرفاتمو میترکونه!

تقلید نوشت : این جلمه چندتا اقتباس داشت، پانوشت ها رو هم از شیما تقلید کردم!


زمستون کجایی پس؟ پختم از گرما

سلام بر خودم اول و دوم هم بر خودم سومم شاید شما! 


اولاً جا داره که چندتا مطلب رو عرض بکنم خدمت شما. میبینیم که هوا نم نمکی داره خنک میشه و بادهایی که شب میزنه صدای پاییز رو داره توی گوشمون زمزمه میکنه ( از اولم تو گفتن جمله های شاعرانه بی استعداد بودم! ) و باز هم تابستان داره تموم میشه و پاییز میاد. یخورده که بچه تر بودم ( یعنی الانم که بچم ولی قبل ترا که بچه تر تر بودم) ازم اگه میپرسیدن کودوم فصلو دوس داری؟ من سریع میگفتم تابستون! خب دلیلش هم که واضحه ! چون مدرسه میرفتم دوس داشتم سریع تابستون بیاد و منم بپرم یا تو کوچه بازی کنم، یا سنم که بالاتر رفت بیام بیرون یه هوایی بخورم، یا اینکه پای کامپیوتر بشینم و باهاش ور برم و یا اینکه برم پی یللی و تللی ! ... اما الان که تابستون میاد وقتی هوای گرمشو و شلاق های وحشیانش روی بدنم و بازدم دهان داغش رو حس میکنم نظرم عوض شده ! درواقع شاید بچه تر که بودم زیاد تو فاز گرما و سرما نبودم و عین یه پلانکتون آبزی همینجوری میچرخیدم و اصلاً تو باغ هم نبودم! ... من تابستون رو دوست دارم ولی به شرط اینکه تو یه منطقه خوش آب و هوا باشم، نگین سریع شمالا ! چون شمال رفتم از شدت گرما و رطوبت داشتم آب پز میشدم. منظورم اینه که توی یک کشور اروپایی یا اروپای شمالی بودم. نه اینجا که هوا گرمه و از یه طرف دود و دم و از طرف دیگه هم بادهای گرم و مرطوب و تابش نود درجه خورشید بالای مغز آدم! ... الان انقدر دلم برای سرمای زمستون و خوردن کله پاچه ی صبح زمستونی و قدم زدن توی برف و دید زدن خانومایی که با پالتوهای زیبا میان بیرون و کافی میت بغل کامپیوتر و از این مسخره بازیا تنگ شده ... الان اگه چایی بخوری تازه فوت هم کرده باشی و سرد هم شده باشه، مغزت از شدت گرما میخواد خمیر بشه! ... انقدر هوس اینو کردم که زمستون بیاد و هوای سرد و سوزناک با برف سفیدی که همه جا رو پوشونده ( خداکنه ) و برفای آروم آروم که از آسمون میریزه زمین رو ببینم، و با پالتو و دستکش چرمیم برم بیرون و انقدر خودمو پوشونده باشم ولی بازم از شدت سرما نتونم رو به رو رو نگاه کنم! ... خلاصه ... فعلاً که تابستون هنوز پا بر جاست و بعدش پاییز که یخورده غمناکه و بعدش زمستونه باحال ... خدا کنه امسال انقدر برف و بارون و بوران و بند و بساط از آسمون بریزه که از خونه بیایم بیرون و وقتی بپریم وسط خیابون کف خیابون پر از برف باشه و کلی هم حال بده ... خب یه چند وقتیه که دوست خوبمون رسول جان رفته و نمیدونم چرا ولی هنوز نیومده امیدوارم هرجا باشه خوش باشه و زودتر هم بیاد که دلم برای نظرات مزخرفی که توی وبم میداد تنگ شده از یه طرف هم نمیخوام بیاد چون اگه بیاد ببینه که هنوز کارتون کوتلاس رو نخریدم حسابی قاطی میکنه D: ! عسل خانم هم که نظر دادن گفتن این قالب خوبه دیگه مارو بسی مشعوف کردن و ما الان در پوست خودمون مختصری نمیگنجیم ... روزا Roza هم که به جمع خوانندگان مطالب مزخرف من پیوسته هم بسیار دختر خوبیه فقط نمدونم چرا نمینویسه ! احساس میکنم استعداد خوبی توی نوشتن داشته باشه و میخوام تشویقش کنم. البته تو چیزای دیگه هم استعدا داره !!! ... خب بگذریم ... راستی دیگه از این به بعد میخوام جاهای دیگه که نظر میدم اسم خودمو ننویسم زیاد جالب نیس، اسم وبلاگمو مینویسم. از دوستانی هم که میان و مطالب مارو میخونن هم خواهش می کنم بیان و نظر بدن فکر نکنن ما نمیفهمیم! عزیزم پس این افراد آنلاین رو برای چی گذاشتم؟ گفتم که اگه مطلبمو کامل خوندی و نظر ندادی خری! 




پانوشت یک : تابستون قدیما خوب بود ... 

پانوشت دو : هوا داره کم کم سرد میشه!

پانوشت سه : من برف شدید میخوام

پانوشت چهار‌: زمستون کجایی؟

پانوشت پنج : کجایی زمستون؟


تورنت چیست ؟

BitTorrent چیست؟

Torrent در لغت به معنی سیلاب و جریان شدید آب است، دلیل انتخاب این لغت آن است که بوسیله بیت تورنت می‌توانید کامپیوتر خود را در معرض سیلی از اطلاعات قرار دهید!                               

                                              

بیت تورنت یک برنامه کامپیوتری نیست. بیت تورنت متدی برای دانلود کردن فایلها با استفاده از یک سیستم توزیع گسترده‌ی به اشتراک گذاری فایلها به روشPeer-to-Peer است.برنامه‌هایی که برای دانلود کردن فایل با BitTorrent مورد استفاده قرار می‌گیرند ترمینالهای بیت تورنت یا BitTorrent Clients نامیده می‌شوند. بیت تورنت مانند برنامه‌های P2P نظیر Limewire/Kazaa/Napster/ … که قبلا برای دانلود کردن استفاده می‌کردید نیست. این نکته مهمترین عامل سردرگمی برای کسانی است که برای اولین بار با بیت تورنت آشنا می‌شوند. به محض اینکه دانلودرهای قدیمیتان را کنار بگذارید متوجه می‌شوید استفاده از بیت تورنت چقدر ساده و مفید است!


ادامه مطلب ...

تنوع هم خوبه!

میدونم که پاچیدی ولی خب یک مقدار تنوع هم بد نیست... 

 

 

پانوشت یک : درسته که من چرت نویسم ولی سلیقه م بد نیست! 

پانوشت دو : رجوع شود به جمله معروف " وبلاگ خودمه هر غلطی که میخوام میکنم ..." 

پانوشت سه : اگه پاچیدی نظرتو صراحتاً بیان کن !  

پانوشت چهار: نفهمیدی درباره ی چیه ؟ بابا قالب آی کیو جان ...

زامبیِ بی حوصله !

سلام


خب ... یه چند وقتی که وبلاگتو پست نکنی تقریباً حسابی کسل و بی حال میشی و اصلاً حس پست مطلب نیست! ولی از اونجایی که بنده چرت نویس بسیار خوبی هستم و چرت های خوب و پرطرفداری مینویسم ( آره! ) شروع به پست مطلب کردم بعد از چندروزی که در دسترس نبودم. تو کافی نتم، یارو میگه حاج آقا سر ما کلاه نره کار مارو راه بنداز دستم به دامنت ( بابت همین اعلام شماره حساب برای واریز وجه نقدی یارانه ها ! ) منم تو دلم گفتم بابا یارو سرت کلاه رفته خبر نداری اینهمه کلاه که رو سرته پس چیه ؟ دیگه چقدر خفت و ذلت کشیدی که به همینم قانع شدی... راستی من نفهمیدم کلاهبرداری چیه بعد کلاه گذاری چیه ؟ اگه طرف کلاهبرداری میکنه پس کی کلاه گذاری میکنه اصلاً کلاه برداری چیه و کلاه گذاری چیه ... هرکی میدونه لطفاً بگه و خانواده ای رو از نگرانی دربیاره و مژدگانی دریافت کنه  ... چند روز رو داشتم به یک سری کارای عقب افتاده میرسیدم و نفسی کشیدم از کار نکردن با اینترنت! ... گاااززز، آخ ... زبونمو گاز گرفتم، اینترنت بهترین چیزه و نباشه اصلاً زندگی نمیشه کرد چه نفسی؟ استایل یه آدم معتاد به اینترنت ! ... فکر کنم یه چندروزیه که سندروم هدفونتوگوشمدرداگراف گرفتم(!) از اونجایی که این کلمه من درآوردی میباشه لذا لازم دارم تا توضیحی در باب این کلمه ی مزخرف بدهم، هدفونتوگوشمدرداگراف از واژه ی "هدفون تو گوشم درد گرفت" میاد که نشون میده مبتلا از بس هدفون ( فرقی نمیکنه برای گوشی موبایل یا ام پی تری پلیر یا هر وسیله ی ضبط و پخش ) توی گوشش کرده که هدفون هم شده بخشی از گوشش و اصولاً و فروعاً مرز بین هدفون و گوش مشخص نیست! ... راستی این چرت و پرتا رو ولش کن یه خبر خوب بدم! کامپیوترم تا فردا آمادست و منم عین زامبی برم پای کامپیوتر و بازی های جدیدی که از دوستان گرفتم بازی کنم و دهنِ چشم و گوش و دست خودمو سرویس کنم ( آرایه ی ادبی رو داشتی ؟ دهن دست و ... ). خب امروز یک گندی زدم که در تاریخ گندها ثبت خواهد شد و اساساً شاید یک ترمالِ اساسی باشد ... خب ... روز خوبتون رو با مزخرفاتی بیشتر از این مزخرفاتی که نوشتم خراب نمیکنم. امیدوارم که روزهای بسیار خوبی رو در پیش رو داشته باشید... راستی تو اخبار داشت گزارش خبری پخش میکرد، دیدین آخرش میگه مثلاً فلانی،پاریس‌ ؟؟؟ یارو گفت: "بای،لندن" اسم گزارشگره بای بود من کلی خندیدم و بقول بیهقی عزیز ( با اقتباس از فرهاد ) بسیار نشاط رفت ...



پانوشت یک: درجه ی WIDE یت چیزی در حدود پنجاه هزارررر

پانوشت دو : ذیق ذیق ذیق ذیق ذیق ( بعلت علاقه شدید به این کلمه!‌‌ )

پانوشت سه : نمیدونم یک عدد من کجا رفته ؟

پانوشت چهار: زامبی ای پای کامپیوتررر !

پانوشت پنج : هدفونتوگوشمدرداگراف !

پانوشت شش : چرت نویس

پانوشت هفت: من شاید بخوام دو هزارتا پانوشت بزارم چرا میخونی آخه ...

آواتار دیگه چیه ؟

درباره اینکه چطور عکسی که برای آواتارم انتخاب کردم توی وبلاگای دیگه بیاد راهنمایییم کنید؟ 




دستتون تنکیو ...

مزخرفیـجات یک هویج

خب ... سلام


اول اینکه بگذار دمی از نوشتن این عنوان برای پستم آسوده بخندم...  ... خب تموم شد... خوبین چه خبر ؟ بازم میگم که مهم نیست چون من نیومدم اینجا که به مزخرفات شما گوش بدم من فقط و فقط حرف میزنم ... زر میزنم ... همینجوری یک ریییز ... البته اگر تکنولوژی ای اومده بود که حرفی هایی که توی ذهن آدمه رو توی وبلاگش پست کنه، صد در صد، بدون شک چرندیات من نه تنها از یک گیگابایت بلکه از ته دیگابایت هم تجاوز می کرد! ... دراین که من چقدر مزخرف نویس هستم هیچ نظری نمیدم چون بستگی به خواننده داره که چقدر مزخرفات منو مزخرف بدونه و یا اینکه نه اصلاً کلاً مزخرف بدونه ... خب دیگه از مسیر منحرف نشیم... بعد از چرتی ( با ضمه خوانده شودااا !‌ ) که امروز زدم و تقریباً شبیه خواب یک گوریل بود-بدلیل تایمش-تا یک چرت ساده ! ، یه سر زدم تلویزیون ایران ببینم چی داره تا یک مقدار بساط خنده ی ما جور شود، زدم شبکه دو - مثلاً برنامه کودک بود- یه آخوند گردن کلفت مفت خور اومده بود با دختربچه های کوچیک معما بازی میکرد! انقدر هم چیزای مزخرفی میگفت که من یه لحظه خواستم با لگد برم تو تلویزیون بعد گفتم این تلویزیون بدبخت چه گناهی کرده ؟! ... بابا این مزخرفات چیه ... برنامه کودکه مثلاً ... همش چیزای مزخرف و شستشوی مغزی بچه ها ... بگذریم... زدم کانال سه دیدم یه فیلم جنگیه ایران و عراقی داره نشون میده ... از همونایی که عراقی هزار تا خشاب تیر خالی میکنن نمیخوره به هدف و ایرانیه یه تک تیر میزنه صد تا عراقی عین برگ پاییزی میریزن زمین ... البته خیلی جالب بود و اصل داستان و جذابیتش همین قسمت چاخانش بود... درکل بد نبود... به تلویزیون ایران از یک میلیون نمره ی 2 میدم ... زدم گیم وان دیدم هنوز هم همون کارتونای مزخرفه ژاپنی رو داره نشون میده ... همون انیمه میگن چی میگن ... اه انقدر بدم میاد ازشون... کارتون باید طبیعی باشه ... مثلاً South Park کارتون باحالیه ... یا کوتلاس جووووون ... اوه اوه اینو دیگه نگو من عاشق کوتلاسم با اینکه بچگیام دیدم و چیز زیادی ازش یادم نیست و هنوزم تا الان ویدیویی چیزی ازش ندیدم ولی انقدر منو مجذوب خودش کرده که میخوام بگیرمش... خب ... اینجا جا داره که از یک عدد من تشکر کنم بخاطر اینکه اووون آمارگیری که افراد آنلاین رو نشون میده اوون پایین، به کمک اوشون آدرسشو پیدا کردم ... اون پایین هم اسم وبلاگش رو نوشتم البته زیاد خوشحال نباش چون سریع برمیدارم که یه وقت جوگیر نشی! خیلی وقته وبلاگ عسل نرفتم نمیدنم آپه یا نه اینجا پست رو ول میکنم و برم یه سری بزنم ببینم هنوز زندس  



پانوشت یک : سامانه اعلام حساب خانوار 

پانوشت دو : عجب عنوان بی ربط و خنده داری شد!

پانوشت سه : مقاله ی تورنت رو میارم بزودی ( غر نزن انقدر )‌ !

پانوشت چهار: بخش گرامافون برای معرفی موزیک راه اندازی شد!

پانوشت پنج : حسن یه پیام روی تلفنم گذاشته بود که خیلی خنده دار بود! با رپ خوندن منو کوبیده بود!!! خیلی خنده دار بود...



شایعه یک : احتمال حمله نظامی آمریکا یا اسراییل علیه ایران

شایعه دو  : تورم 3 درصد کاهش یافته ( اینم دیگه کذب محضه ! )

شایعه سه : احتمال شب نوشت شدن مطالبم بجای روزنوشت !!!!!!!!


آمارگیر آنلاین از کجا بیارم؟

سلام بروی ماه اول خودم بعد شما !


خوبین خوشین سلامتین ؟ اصلاً مهم نیست چون من اهمیتی نمیدم... امروز شبکه سه داشت یه فیلم نشون میداد دم ظهری ، فیلمو که چند سکانسشو دیدم بعدش فرضیه م به استدلال تبدیل شد که چرا ما فیلمسازیمون از بقیه ی کشورها ضعیف تره ... خب چیزی نمونده که ما توش از بقیه ضعیف تر نباشیم، اینم روش نه؟ ... امروز در کل روز مزخرف و خوبی بود و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه بیگ اسموک ( داداشمه ، اسم رمزیه مثلاً ) موهاشو کوتاه کرده و شده عین این نوچه های مافیایی که موهای کوتاه به سمت پایین داشتن. امروز هول و هوش چندین تا آهنگ گوش کردم، آهنگ تبلیغات فارسی وان همونی که ماشین میفروشه، اسمش چی بود؟... آها راهنورد ! آهنگش خیلی باحال بود خیلی وقت پیش گوش کرده بودم بعد کانال MTV هم یه بار گذاشت اسمشو که فهمیدم رفتم دانلود کردم. حالا الان لینکشو نمیذارم چون میخوام یه بخش جدید افتتاح کنم که توش موزیک های ناب معرفی کنم... راستی آمار وبلاگ دیدین جدید گذاشتم اون پایین ؟ آبیه ... البته من میخواستم اونییو بزارم که آمار آنلاین ها رو نشون میده و سیاهه با عددای سفید و عکس یه آدمک روشه و قرمز هم هست... اگه آدرس سایتشو دارین بهم بدین ممنون میشم. این چندوقت هم خیلی اکتیو شدم نمیدونم جریان چیه هی میام چرندیات پست می کنم! راستی لقب تی ام (‌ دوست دخترم خیر سرم! ) به کاتالینا تغییر پیدا کرد از این به بعد نوشتم مغزتون گوزپیچ ( ببخشید ) نشه بگین این کیه ... اگه راهنمایی میخواین برین بازی GTA SAN ANDREAS رو یه چکی بکنید همه ی اسامی از اونجا اتخاذ شده ( اینم ذکر منبع ) ... خب .. دارم دنبال گیتار میگردم الان فقط تنها قدمی که براش برداشتم اینه که ناخونمو بلند کردم ! ( حال کردی پشتکارو ؟ ) شاید فردا اومدم مزخرفاتی بهتر نوشتم ...  استایل گوز ملللغی !




پانوشت یک : زارت

پانوشت دو : کوتلاس رو هنوز پیدا نکردم!!!

پانوشت سه : کوتلاس میخوااااام من ...

پانوشت چهار : تعجب امروز تورتوگــا Tortoga نیومد !

پانوشت پنج: اون مقاله ی تورنت هم براتون میزارم بزودی ...



شایعه یک : الان روزه ...

شایعه دو : زمین تخته ...

شایعه سه : جیبم پر پوله ( این دیگه شایعه نیست کذب محضه ! )





زورنوشت سر صبح !

سلام 

 

خب الان چون اول صبحه و هیچی به مغزم نمیاد امکان داره اینجا چرت و پرتهایی - چرت تر از اونایی که مینویسم- بنویسم و خب چون میخوام الان بلاگ رو بروز کنم و هیچ تو کتم نمیره که نکنم ، مجبورم الان اینو بنویسم. خب درواقع یکم میخوام راجع به همین روزنوشت نویسی و اینا صحبت کنم ... درواقع صبحها یکم زوده برای روزنوشت نویسی یعنی اصلاً خوب نیست چون صبح آدم زرتی از خواب که پا میشه تازه یه یک ساعتی منگه و داره تلو تلو میخوره ! اونم وقتی که ساعت 11-12 از خواب پاشی که دیگه اون موقع البته ظهره ... آدم باید مثلاً بین ساعتای 9-10 شب بیاد و عین آدم روزنوشت بنویسه. اینی که الان میبینی من دارم این ساعت روزنوشت مینویسم درواقع روزنوشت نیست ، زورنوشت هستش ... خیلی از این وبلاگ ها رو میبینیم توی اینترنت که هر ساعت دلشون میخواد میان و اونم نه روزنوشت و نه زورنوشت بلکه شعرای مزخرف مینویسن ! بنده به شخصه ( چقدر خودمو تحویل گرفتم ) کاملاً مخالف نوشتن شعرای بی قافیه و چرت و پرت در یک وبلاگی با قالب کاملاً سیاه و عکسهای دختر و پسر که یا چشم انتظار (!) هستن یا همدیگرو بغل کردن از کنارشون فواره خیار میزنه بیرون، مخالف هستم ... بابا این جوات بازیها چیه ؟ بعد میگن ایران توی دنیا چهارمین کشور وبلاگ نویسه و فلانه و بسیاره ... خب هر ننه قمری میاد یه وبلاگ میزنه - بغیر از شخص شخیص بنده ! -بدون محتوا و چندتا عکس چرت میزنه تنگش و هی زرت و زرت مینویسه نمیدونم " یاد تو کرده ام" " دلم برات کباب است" "عشق یعنی..." .... ؟؟؟؟ خب اینا که نشد بلاگ ... الان وبلاگ منو نگاه کن حالشو ببر ! محتوا بیست ، قالب عالی، خودم گریت Great ، بازدید انفجار، پیج رنک شونصدهزار، هر سرچی هم که توی گوگل بزنی اول منو میاره ... 

 

واقعاً ؟!؟!؟!؟!؟ 

 

 

حالم بد شد !

اه ... این رادیو پیام 


گوینده ی شبانگاهیش فکر کرده با اون صدای مزخرف حال بهم زنه لرزونش که بیجا بالا و پایین میشه خیلی خوش صداست !!!  ... خیر سرش هنرمند هم هست ... گذاشتن این ساعت شب نطق کنه ... ملت خوابشون میبره ... شایدم از خواب میپرن با صدای مولتی فالش ایشون ... اه اه حالم بد شد ... حالا نمیگم کیه ولی همون که جانباز شیمیاییه ... پشت سر هم داره پاچه خواری میکنه اسکل ... انگار داره گریه میکنه ... سریع play رویه KMPlayer رو میزنم و یه آهنگ بندری پخش میشه... استایل : 


اطلاعیه ی ستاد مبارزه با بدحجابی

ستاد مبارزه با بد حجابی اعلام کرد: نگهداری عسل و میرزا قاسمی با هم در یخچال ممنوع می باشد مگر اینکه در یخچال باز باشد ! 

 

توقف بیجا مانع از کسب است!

دارم آهنگ گیتار solo یا گیتار خالی اسپانیایی گوش میدم چون احساس خوبی به آدم میده احساسی آغشته از هیجان و غم و دلهره و عشق و غرور ... خب یادم رفت بگم ولی دنبال یه گیتار دست دوم برای خریدم، میخوام گیتار یاد بگیرم بنظرم ساز باحالی میاد. درواقع الان هیچ پیش زمینه ی فکری از گیتار ندارم ولی یه مقدار با نت های موسیقی آشنا هستم. از چند نفری هم سوال کردم درباره ی نوع گیتار... میخوام گیتار کلاسیک بگیرم. اصولاً و یا فروعاً من آدم کلاسیکی هستم نمدونم چرا ! ، از هوس خریدن ماشین های آمریکایی، بویژه کادیلاک گرفته تااا گذاشتن کلاه فدورا Fedora بر سر و پوشیدن کت و شلوارای گشاد دهه ی 30 آمریکایی و پاپیون و نگاه کردن فیلمای گانگستری و ترجیح دادن موتزارت به محسن چاوشی و این چیزا ... حالا هروقت گیتار خریدم شیرینی ای بهتون میدم ( آخه دست دوم چه شیرینی ای؟؟؟ ) ... خب بگذریم... انقدر از آدمایی که بصورت ناخوانده میان پیش آدم و حالا به هر قصد ( دیدن،فضولی،بیکاری،و...) مزاحم آدم میشن بدم میاد!!! حالا اگه با یارو رو دربایسی داشته باشی که هیچ! حالا این مزاحم که میاد پیشم فامیلمونه و سنشم از من بیشتره ولی یکی دوبار وقتی اومد و من زیاد تحویلش نگرفتم نباید دوباره بلند شه بیاد که! آخه مزاحمت هم حدی داره دیگه، محل کسبه آقا هزار بارررر میگم محل کسب محل کسب محل کسب... شاید تا به حال کاغذ " توقع بیجا مانع از کسب است " رو ندیده توی عمرش! حالا نمیدونم سرما خورده یا حساسیته چیه هی فین فین میکنه و دماغش رو میکشه بالا ! اونم با اصوات ناجور و یه دفعه ای ! ... اه ... از من به شما نصیحت ، میدونم که شما آدمای فهمیده و کاملاً عاقل هستید ولی اینو میگم تا یادآوری بشه که آقاجون هرجا رفتید پیش دوستتون رفیقتون یا هرکس دیگه باهاش هماهنگ کنید مطمئن بشید که مشکلی نداره ، شاید باهاتون رو دربایسی داشته باشه یا نمیخواد مثلاً اون روز برید پیشش یا محل کارش. من اصلاً اهل تعارف و اینا نیستم و یه موقع حس کنم که مزاحم کسی هستم یا کسی مزاحمم شده و منو حسابی به صحبت گرفته یا ... سریع باهاش خدافظی میکنم مودبانه و با اینکار کارشو راحت میکنم. یکم این فیلمای خارجی که نگاه میکنید یاد بگیرید از رفتاراشون. انقدر تعارف و رودربایسی نداشته باشیم. حالا من که نمیتونم به این یارو بگم برو تو محل کار زل نزن به من یا مانیتورم ولی درکل میگم که ماها هم به بقیه یاد بدیم یا اونایی که میخوان ازدواج کنن به بچه هاشون...

امروز یه دست تخته نرد Backgammon که توی ویندوز هست بازی کردم با یه فرانسویه ، طرف مارس شد ! ... اونایی که تخته نرد هستن بیان جلو حریف میطلبم 



پانوشت یک : من گیتار را دوست دارم! 

پانوشت دو : بدو بدو سمساری ...

پانوشت سه : کلاسیک من man

پانوشت چهار : توقف بیجا نکنید توروخدااا !

پانوشت پنج : تخته نردیاش بیان جلو ...

پانوشت شش : آقا رسول که میای نظر میزاری توی وبلاگم، آدرستو هم بنویس!