یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

کالسکه ی مرگ

سلام!


امروز روزی بود بس اکتیو و بقول معروف کلی گلوکز سوزوندیم! ، صبح تا ظهر که اتفاق زیادی نیفتاد ولی ظهر اول رفتم پیش O.G.LOG تا یه دی وی دی ازش بگیرم چون به کسی قول داده بودم که اون دی وی دی رو بهش بدم و از اونجایی که من بسیار آدم خوش قولی هستم و سرم بره قولم نمیره گفتم که وظیفه م رو به نحو احسن انجام بدم. ظهر تقریباً حدود ساعتای سه و نیم اینا بود که رفتم کارمو انجام بدم و از اون طرف هم رفتم برای آماده شدن که برم کلاس ( حالا کلاسش بماند ). وقتی رفتم کنار خیابون تا تاکسی شخصی ماشینی شتری چیزی بگیرم انگار داشتم خواب میدیدم! همون راننده هایی که آدمو به زور میخواستن سوار کنن و آدمو بوق بارون میکردن، عین خیالشون نبود و همینجوری از کنارم رد میشدن! اونم چی ؟ توی اون صلاته سگ پزان ِ ظهر که نیمرو رو میذاشتی بیرون تخم مرغ میشد ( جهت ابتکار )...  منم گفتم بابا مسافرکش ِ محترم مصبتو شکر لااقل یه نگاه بکن ضایع نشیم! خلاصه بعد از کلی منتظر موندن بالاخره یه تاکسی سمند زرد قناری سوار شدم که جلوش یه پسر جوون و پشتش هم دوتا خانم که مادر و دختر بودن سوار شده بودن. راننده هم اهل شمال بود و به قول معروف دماغ رشتیش تو آفساید که هیچ، یه چیزی اونورتر بود! آقا اول مسیر آفتاب فطیر میزد تو مغزمون و منم عین این آدمای پشیمون یا قاتلای بالفطره جلوی صورتمو گرفته بودم! ولی همین که مسیر تغییر کرد آفتاب رفت سمت دختره که عینک دودی هم زده بود و الحق که اتفاق منصفانه ای هم بود. رسیدم و رفتم کلاس و اینکه کلاس خیلی خوش گذشت و کلی درباره ی کارتون کوتلاس صحبت کردیم و کلی هم خندیدیم بماند ... بعدشم که دی وی دی ای که قولشو داده بودم دادم به طرف و اومدیم بیرون تقریباً ساعت یه ربع به هفت ... حالا اینجاش جالبه ! توی یه پراید با صندلی های چرمی و ضبط سی دی خور و بوگیر و کولر تا آخر روشن و آفتاب گیر حرفه ای و کف ماشین کفی ِ شیشه ای و تمیز ممیز نشستم ! جالبش این بود که رانندش یه پیرمرده بود که خیلی ریغو ( همون لاغر و ضعیف ) بود و این باعث تعجب من شد! پیش خودم گفتم بابا حتماً این ماشین برای پسرشه و این یارو اصلاً نای فشار دادن گازو نداره و این حرفا ... یکم که رفتیم جلوتر دیدم نه بابا اصلاً اصل همین یاروئه با این حرکات آرتیستیش ! ... حالا فرض کن این پیرمرده خونسرد داره 100 تا تو شهر میره و لایی و دور پلیسی سر جاش ، آهنگ افتخاری گذاشته با این استایلش ! ... افتخاری هم داشت میخوند نمیدونم اشکم سرازیر شده و فلان بعد سرعت زیاد و ماشینا راه به راه  جلومون و منم که صندلی جلو نشسته بودم هر لحظه هم امکان تصادف تو اون بزرگراه بود همه دست به دست هم داده بودن تا من حس کنم که هر لحظه ممکنه بمیرم اونم با این آهنگ دردناک افتاخاری ! اصلاً بعضی موقع ها فکر میکردم تو قبرم ! مسخ شده بودم و آب دهنم خشـک شده بود و آخرش که خواستم کرایه ی یارو رو بدم هــمچین آب دهنمو قورت دادم که همه نگام کردن بعد گفتم بفرمایید، کرایه رو دادم و با سرعت هر چه تــمام تر از اونجا و اون ماشین متواری شدم بـسمت خونه ( عین دیوونه ها ) و بــعدش که پرایده داشت دور میشد دیدمش ، پشتـــش به نظرتون چی نوشته بود؟؟؟ نوشته بود " کالسکه ی مرگ " ...




پانوشت یک : حسین خوش قول !

پانوشت دو : صلاته سگ پزان بود واقعاً !

پانوشت سه : آرتیست بازی از نوع پیرپاتال گونه !

پانوشت چهار : افتخاری بابا جمعش کن ...


نظرات 22 + ارسال نظر
mahmood 1389/06/09 ساعت 22:41 http://hsefroum.blogfa.com

سلام وبلاگ جالبی دارید میتونیم تبادل لینک کنیم؟

سلام مرسی، ببینم چی میشه

راستی
فقط میخوام یه چیز بگم و بس
خودمونیم ذهنت خیلی خطرناکه ها
مطمئن باش که ۲۳ ساعته زیر نظر اف بی ای و سیا هستی
شک نکن
من خودم هم ریسک کردم کانکتت شدم
تا دیر نشده بزنم بیرون

نخیر ، تازه میخوام زیرعنوان وبلاگم رو عوضش کنم!

خوندم باحال بود با خواندنش لبانم به خنده ای متبسم گشت.پیش ما بیا

خوشحالم که تبسمی کردی بس بجا ! پیشتون اومدیم!

مرسی.لینک شدی

خواهش میکنم ، مرسی از شما !

تصدق قد و بالات .. نفس نداره کوریون علیه السلام که این همه خط رو نقدی بخونه بی مروت .. قسط می بندیم اش ، خوندنت رو و .. ارادت مون رو ..
-
درود

سلام ، خب دکمه ی سیو صفحه رو بخاطر همین گذاشتن دیگه !

عسل 1389/06/10 ساعت 00:35 http://silence-love.blogsky.com/

آخیییییییییییییییییی
خوب شد که پیاده شدیاااااااااااااااااااا
اگه خدا نکرده بلایی سرت میومد من چه میکردم
جون حسین زندگی بی تو صفااااااااااااااااایییییییییییییییی ندارههههههههههه (مدل افتاخاری خوانده شود)
(لغت افتاخاری بر گرفته از یک ذهن خطرناک)
اینم ذکر منبع ! ببین چه حرف گوش کنم

آره والا من به عنوان یک فضله ی پرنده روی شیشه ی ماشین نقش بسیار مهمی در این دنیا ایفا می کنم !


مرسی از ذکر منبع ات !

خسته نباشی . . .
خیلی نوشتی نه ؟!
چشام نمی کشه وگرنه . . . زحمتشو می کشیدم

لازم نیست الان بخونی که بابا دکمه ی سیو برای چیه پس !

bittersweet 1389/06/10 ساعت 03:28

نمک نوشته هات که کم کیشه میشی چیییییی؟حسین خر نویس

حسودیت نشه

دوست من لینکت کردم
دوست داشتی تو هم منو لینک کن

مرسی، من خیلی وقت پیش کرده بودم.

اینا همه نشانست مواظب باش ها ها ها
مرگ نزدیک است ها ها ها
کالاسکه ی مرگ
ترسیدی؟ یا بیشتر بگم دیگه مرگ حقه (خدا نکنه )

من تا شماهارو کفن نکنم نمیمیرم ( خدانکنه )

شایان 1389/06/10 ساعت 10:47 http://avrilfan.blogfa.com

من نمی دونم تو چه ذهن خطر ناک زپرتی هستی که با ۱۰۰سرعت زارت می شی ها به نظرم عنوانشو بذار خاطرات یک ذهن زپرتییییییییییی

زپرتی قیافته حسوود هرگز نیاسود ! تازه عنوانمو خیلی وقت پیش عوض کرده بودم کوری

شایان 1389/06/10 ساعت 10:50 http://avrilfan.blogfa.com

راستی رنک گوگلمو دیدی؟؟؟؟

آره اَن هزار !

شیما 1389/06/10 ساعت 15:19

درودبیکران.خوبی خطرناک؟چه خبرا؟یکم گرفتار بودم ببخش....
ظاهرا خوش میگذره رفیق.خوش باشی

سلام مرسی ، اشکال نداره مرسی که سر زدی ، نه بابا زیادم خوش نمیگذره مرسی ....

نئو 1389/06/10 ساعت 15:58 http://cruel-life.blogsky.com/

یه قانونی هست که میگه همیشه یه گیری هست.وقتی یه چی رو می خوای نیست و وقتی نی خوای فراوونه.جا داره که بگی لعنتی
این جا باید گفت این دوده که از کنده بلند میشه(تلمیح داره به داستان مذکور)

تلمیح رو خوب اومدی ، لعنتی رو که عالی اومدی !!!

لعنتـــــی یا ( گفتن ِ سریع : لعنتی! ) ... یا مثلاً آشغال کله !

یلدا 1389/06/10 ساعت 20:53 http://www.paqrdees.com

مرسی که خبرم کردی.
دوباره میخونم و نضر میدم

قربانت ... مرسی!

حالا انریکو بود مردن ارزش پیدا می کرد.

نه بابا ... پنجاه سنت رو بگی یه چیزی ! اکشن میشد !

یلدا 1389/06/11 ساعت 00:17 http://www.pardees.blogfa.com

خوب شد به خیر گذشت.از این به بعد پشت ماشینارو نگاه کن.

چجوری آخه نمیشه که !

سحر 1389/06/11 ساعت 06:21 http://www.atlase.blogfa.com

ریقو!!!!!!!
کلمه ی پرکاربرد فرهنگستان لغت خوابگاه!

بس بجا !

عسل 1389/06/11 ساعت 11:42 http://silence-love.blogsky.com/

کجایی بابا
آپ کن دیگه به امید خوندن پستای تو میام

الساعه !

خیلی خاطره ی خنده داری بود ... بسی خندیدیم ...

آره جالب بود!

قهوه تلخ 1389/06/12 ساعت 13:34

جالب بود
خوب پیرا دل ندارن؟حسودی؟

نه بخدا بر حسود لعنت ، من تعجب کردم فقط !

http://hofop.blogsky.com 1389/06/13 ساعت 19:32

گلوکزش گجا بود؟:D

همونجا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد