یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

پر از شرح

 

هر روزتان نوروز          نوروزتان پیروز

مسرورنامه ی پیش از نوروز ! - چند ساعت مانده به نوروز

سلام ! 

 

چون امروز دیگه همه جا شلوغ پلوغه و نوروز نزدیکه ( چند ساعت دیگه ) من گفتم الان پست بدم که اگه نتونستم به اینترنت کانکت بشم پست امروزمو از دست ندید! ( میدونم الان منتظر پستم بودید و نگران بودید ) تازه امروز همه جای شهر بساط پهن کردن که فلان چیزو داریم بسار چیزو داریم و ... و بقول مزخرفیسم مردم میخوان ( ببخشید ) از شرت و لباس زیر تا عینک روی چششون رو عوض کنن و در هر یک متر مربع صدنفر دارن وول می خورن .... اینو امروز به چشم دیدم... حالا کاری نداریم ... درکل امیدوارم نوروز شاد و باحالی رو داشته باشید و امسال براتون بهترین سال زندگیتون باشه و تا میتونید در صفا و صمیمیت زندگی کنید و عصبانی نشید و سر مسائل بیخودی به جان هم نیوفتید ( مثل این ) و بجای فخر فروشی و دعوا و کینه و این چیزا امسال خوشی و صمیمیت و راحتی براتون باشه و اوقات مفرحی رو داشته باشید و حالشو ببرید ... من که اول نوروز میرم تهران به همراه خانواده عزیزم و درخانه مادربزرگ جانم و خاله خانم جانانم ( جمع بود ) به خوردن کنگر و انداختن لنگر مشغول می شوم و اصحاب را دامنی پر کنم از سوغات ... راستی یه اتفاق خفنگ هم افتاده ! چون گوشیم رو فروختم و میخوام گوشی بخرم بعد از عید ( داستانش رو توی وبلاگم توی موضوعات و قسمت داستان ها درج می کنم بعداً براتون ) شماره های گوشیم رو تقریباً یه هفته پیش نوشته بودم توی دو تا برگه پشت و رو و توی خونه تکونی نوروز همش فارت ( در اینجا به معنی نیست و نابود ) شد و دیگه شماره کسی رو ندارم که بهش تبریک نوروز رو بگم !!! فکر کنم عمق فاجعه رو درک کردید و شماره های بسیار مهمی رو داشتم که مربوط بود به افراد خیلی خاص ( میفهمی که ؟ ) که گم شد و زارت ( در اینجا به معنی کنف شدن ) شدم... خب دیگه با این خبرای ناگوار نوروزتون رو خراب نمی کنم ( اصلاً کی ناراحت شد ؟؟؟ ) ... برید خوش باشید ... من رفتم ... منتظر پست بعد از نوروزم باشیدااا ... در پناه یزدان ...   

ماکارانی تو تعویض روغنی - یک روز به نوروز مانده !

سلام ! 

  

امروز روز نسبتاً خوبی بود. زندگی اینترنتی رو ادامه دادم و دیشب تا ساعت 2 که خونه ی عمم اینا مهمونی بودیم و خوش و بشی داشتیم و بعد هم که اومدیم با داش سیا دو سه دست PES09 زدیم و طبق معمول من ده بیستایی گل زدم بهش. تازه موقعی که دیگه همه میخواستیم بخوابیم من تو اتاق نشسته بودم داشتم با گوشی آخرین مشروح اخبار و آر اس اس سایت های سرگرمی و اینا رو می خوندم و لای پلکهام چوب کبریت گذاشته بودم (!) تا خوابم نبره ... بعدشم خوابیدم و صفحه ی سیاه تا صبح ، چون من معمولاً خواب نمی بینم مگر گهگداری ... شایدم می بینم ولی یادم میره چون این یه تز علمیه که میگه خواب دیدن با هربار خواب اتفاق میوفته ... حالا کاری نداریم. امروز کار مفیدم این بود که چندتا عکس که مصطفی ( پسر عمم ) ازم گرفته بود رو ویرایش کردم با فتوشاپ و خیلی باحال دراومد بزودی براتون میزارم تا ببینید ( نمیخوایم ببینیم ) و حالشو ببرید ... الان هم از کافی نت دارم مطلب پست می کنم. شام هم ماکارانی داریم ( وایییی به به ! ) بفرما شام ... امروز راستی با داش سیا ماشین رو بردیم کارواش و بعد هم تعویض روغنی و بعد هم بالانس و بعد هم جلوبندی و بعد هم صافکاری و بعد هم یاتاقان و بعد هم گیربکس و بعد هم اسقاطچی و بعد هم قبرستان ماشین ها ( هه از شماره سه به بعد رو دیگه چرت گفتم ... ) 

 امیدوارم فردا نوروز بسیار خوبی داشته باشید و سرشار از شادی و خوشحالی و صفا و صمیمیت و موفقیت برای خودتون و خونوادتون باشه و سال خوب و خوشی رو پیش رو داشته باشید.  

 

 

پانوشت یک : عمم اینا ! 

پانوشت دو : بسه دیگه چقدر گیم... 

پانوشت سه : یک معتاد آر اس اس ... 

پانوشت چهار : ایول مصطفی ! 

پانوشت پنج : ماکارانی با یه من روغن !!! 

پانوشت شش : ای آدم یاتاقان ... 

پانوشت هفت : فردا نوروزه ... فردا نوروزه ...

 

تکنولوجیست و زندگی اینترنتی من

سلام! 

 

امروز روز بسیار خوب و باحالی بود ، حیف که یکم هوا ابری بود ولی درکل روی هم رفته روز خوبی بود. در اینجا جا دارد که درود و دو صد بدرود برفستم بر اون کسانی که با تلاش و همت ، بزرگترین پدیده قرن رو ، اینترنت رو اختراع کردند ... چون امروز واقعاً طعم یک زندگی اینترنتی و تکنولوژیستاتیک ( کلمه رو داشتی ؟ ) چشیدم. اون از صبح که با موبایلم داشتم آخرین اخبار یا به اصطلاح خروجی آر اس اسش رو می خوندم و اون هم از بعداظهر که داشتم با موبایل ( دوباره ) برای گوشیم آنتی ویروس دانلود می کردم و همزمان توی توییتر هم یه اکانتی ساختم برای قشنگی ... الان هم قبل از اینکه پست مطلب کنم داشتم با محصول جدید گوگل به نام Buzz کار می کردم واقعاً محصول باحالیه یه چیزی تو مایه های توییتر و فیس بوکه ولی از نوع گوگلیش ... درکل امروز زندگی ماشینی و روباتی رو تجربه کردم و امیدوارم که این تجربیات ( مزخرف ) من مورد استفاده شما قرار گرفته باشه تا زورنوشت بعدی خدانگهدار ...  

 

پانوشت یک : اه بازم هوای ابری ! 

پانوشت دو : ایول پدیده قرن ... 

پانوشت سه : آر اس اس یعنی چَه ؟ 

پانوشت چهار : Buzz هم بدک نیست ؟! 

پانوشت پنج : آخ جـــون ... دو روز دیگه نوروزه !!! 

 

عجب روزی بود امروز !

سلام! 

 

امروز واقعاً عجب روزی بود! نه می تونم بگم چرت چرت بود و نه می تونم بگم توپ توپ بود ولی درکل رو هم رفته روز خوبی بود (!) ... صبح با صدای پرندگان خوش صدای بوستان سرسبز زندگی از خواب برخیزیستمندی و حالی کردمندی (!) ... دور و بر ساعت نه و نیم ده ، یا شایدم ده ده و نیم و این حدودا بود که بیدار شدم. رفتم بیرون یک دوری زدم. بعضی کوچه ها و بعضی جاها هنوز خاکستر آتش بازی های دیشب باقی مونده بود و رنگ آسفالت رو سیاه کرده بود و بوی خوبی هم میداد و مردم دوباره انگا نه انگار که دیشب اینجا کپسول پرسی گاز و دینامیت و اینا می ترکوندن و کیف می کردن ، همینجوری داشتن رفت و آمد می کردن و زندگی در خونشان به اصطلاح جاری بود. بعد اومدم یه سری به نت زدم دیدم هیچ خبری نیست و همه خوابن ( از خستگی آتیش بازی دیشب ) و به قول یکی از دوستان خر پر نمیزنه منم رفتم... ناهار هم یک خورشت کرفسی زدیم بر بدن که نگو و نپرس ! چرب و چیلی و روغن روش بود به اندازه چهار سانتی متر و به عبارتی 16 میلیون اپسیلون و همینطور 5/22 نانومتر بر واحد سردرد ... بعد از ناهار هم رفتم فیلمی ببینم بلکه ادامه ی راه مفت خوری و یللی تللی و معذرت می خوام گلاب به روتون گلاب به روتون گشادیت خودم رو ادامه بدم ... فیلمی که عالم و آدم ، همه و همه از انواع بشریت صد هزار سال پیش دیدن و من مثل کسی که سر از قبر درآورده باشه و تازه اومده باشه برای دیدن فیلم اومدم نشستم پشت پی سی ( بخوانید کامفیوتر ) و نگاه کرم ... فیلم درباره الی ! ... آقا یَک فیلم مزخرفِ سر دردِ داغانِ دوزاری بـــود که ... نه شوخی کردم ... آخه این روزا هر کی از یه فیلمی زیادی انتقاد کنه و بکوبتش میگن خیلی حالیشه ... فیلمشو تا قسمت اولش دیدم دیگه وقت نشد کار داشتم ( الکی ) و باید میرفتم الان میرم میبینم... امروز غروب هم با بروبچ پر مدعا در عرصه PES09 یکی دو دستی بازی کردیم و من طبق همیشه پیروز میدان لبخندزنان محل را ترک نموده و برایشان آرزوی سعادت و خوشبختی کردم ... در همین حین که داشتم میرفتم به سمت خونه بگو کیو دیدم ؟ نه بگو ... یه حدس بزن ... زارت ... میگم بابا ... در حین رفتن تو راه ~ رو دیدم با مادرش ! خیلی غیر منتظره بوداااا ... یه چیزی تو مایه های افتادن یه گونی تراول از آسمون ... خب دیگه خیلی پرحرفی کردم ... راستی COD5 رو هم دیشب تموم کردم بازی باحالی بود ولی به پای شماره 4 و 6 که عمراً نمیرسه ... خب دیگه من برم که کلی کار دارم ( هیچ کاری ندارم ) خدانگهدار تا زور - دوباره - زور نوشت بعدی ... ! 

 

 

پانوشت یک : عجب صبح دل انگیزی 

پانوشت دو : عجب خورشت کرفسی 

پانوشت سه : من غول PES هستم 

پانوشت چهار : اِ اِ اِ این اینجا چیکار می کنه؟ 

پانوشت پنج : عجب بازی باحالی بود ... 

 پانوشت شش : شصت و سه درصدت کو ؟ 

 

آخرین چهارشنبه سال

سلام! 

 

امروز صبح بلند شدیم به امید برگزاری یک چهارشنبه سوری سالم اما امروز هرجا رفتیم و گشتیم فقط صدای دینامیت و بمب و کاربیت و هزارتا کوفت و زهر مار میومد. دیگه کم مونده بود با آر پی جی پمپ بنزین رو منفجر کنن ... البته مامور بازار بود ولی هیچکاری نتونستن بکنن مامورا هم تعداشون کم بود هم اینکه نمیشد اصلاً بری نزدیک این بروبکس کاربیتباز ... واقعاً آدم وحشت می کنه خداییش خیلی گند زدن توی این رسم زیبا ... بجای اینکه بیایم یه شب آخر چهارشنبه سوری مقدس ( در دین زرتشت چهارشنبه ها روز تعطیل و مقدس است ) رو آتش که نماد پاکی و گرمی و نشاط است روشن کنیم ، میایم از آدم های مزخرفی که دستشون به یه جا بنده و فقط قصد خراب کردن این رسم رو دارن مواد منفجره و هزارجور ترقه می خریم و پول گزافی میدیم تا یه لحظه مثلاً زارت بترکه و یه صدای خفنگ بده که چی ؟ من نمیخوام بگم ترقه و این چیزا رو نباید زد و مثل پدربزرگا ( بیچاره پدربزرگا ) کسی رو نصیحت کنم ، من می گم چرا وقتی ما یه رسم زیبا که از ایام قدیم برای ما مونده و ریشه ی اصیل و باستانی داره رو داریم بیایم اینجوری خرابش کنیم و یه کاری کنیم که همه ازش متنفر بشن ؟ حالا که دارم اینو می نویسم توی کافینت هستم ... قرار ساعت نه یه سر با رفیقم بریم یه دوری توی شهر بزنیم و ببینیم چه خبره ... گرچه همش سر و صداس ولی هنوزم بعضی ها پیدا میشن که خیلی سالم در حال برگزار کردن چهارشنبه سوری و آیین هاش هستن ...  

حرکات کششی شاهانه

سلام! 

 

امروز صبح هم طبق برنامه ( ! ) تا لنگ ظهر خواب بودم و استراحت میزدم بر بدن مبارکم. امروز صبح یکم حرکات کششی و بکشی و نکشی انجام دادم و اندکی کش و قوس آمدم تا بدنم رو ورزیده و شاداب و سرحال کنم ( فکر کنم یکی دو سانتی دستام دراز شد! ) . ناهار امروز رو هم چلوکباب خفنگی زدیم با خانواده و حالی بردیم بس به جا ( الان میگن اینا چقدر چلوکباب می خورن! ) . بعد از ناهار هم یک دست PES09 زدم با داش سیا و سوراخ سوراخش کردم ( ادبو حال می کنی! ). بعد از ظهر هم یه سر زدم بیرون تا دوباره دود اگزوز و باد بخوره به کله ی مبارک شاهنشاهیم ( تعریف از خود نباشه ها! ) و دوری زده باشم. امشب هم قراره ساعت 9 بریم با تنی چند از رفقاء و حالی بکنیم به طرز المجردی ... حسودیت شد ؟  

 

شایعه : چهارشنبه سوری حرام است ! 

 

 

حمام دزدان دریایی

سلام! 

 

امروز صبح ساعت تقریباً ده و نیم صبح بیدار شدم و صبح بسیار دل انگیزی رو آغاز کردم و یک دوش مشتی گرفتم که انشاالله بعیدٌ من الباکتریات تمیز و سرحال شدم. چون یه هفت هشت ماهی بود که حموم نرفته بودم و تقریباً دیگه رنگ پوستم داشت میشد مثل قـیر و ریش های مثل سیم خاردار بنده داشت دستامو زخم و زیلی می کرد گفتم برم حموم یه صفایی بدم بر ظاهر مبارکم.  

ناهار رو قیمه قیمه کردیم ( منظور ناهار قیمه بود! ) و سالاتی خوردیم بس به جا. ظهر هم که به یللی تللی و مفت خوری پرداختم و با جمعی از صحابه فیلم دزدان دریایی کاراییب رو برای بار دو هزار و پانصد و نود و هشتمین بار دیدیم و استراحت کردیم. غروب هم یک دوری بیرون زدم و الان هم که اینجا ( کجا ؟ ) در خدمت شما هستم و دارم این مزخرفیجات بی سر و ته رو می نویسم و اعترافات ذهن مسموم و خطرناک خودم رو براتون استفراغ می کنم تا حالشو ببرید ( به به ) و به اینجانب احسنت بگویید. چیکار کنم دیگه با خودم قرار گذاشتم که یک روز هم در نوشتن مصیبت نامه ی خزئبلم درنگ نکنم و حضار را جملگی به فیض رسانم ... فکر کنم نقش پر اهمیت من ( تعریف از خود نباشه ) در این جایگاه خطیر به اندازه نقش آدامسی باشد چسبیده به کف پیاده رو که نه هیچ سودی به بشریت می رساند و نه هیچ سودی ( دوباره ) ... لگد مال شدن زیر دست و پای مردم که پیشکش ...  

 

 

 چرتنوشت : این متن بسیار ادبی بوده و ادبی بوده ...

چلوکباب با طعم دود اگزوز !

سلام 

امروز ساعت نه و نیم صبح چشم به جهان گشودم و باری دیگر در خدمت شما بینندگان عزیز پروردگار مهر را سپاس به جای آوردم که فرصتی هست و حالی و هوایی و محفلی و شمعی و کاروانی و ... ( سهیل محمودی برنامه با کاروان شعر و موسیقی ! ) ... امروز صبح زدم بیرون و اندک مختصری باد و دود اگزوز و گرد بهاری و گند و کثافت و شت و بول شت و غیره به کله ی مبارکم ( تعریف از خود نباشه ) خورد و دوباره اومدم خونه و نهار چلوکباب چرب و چیلی ای زدم بر بدن و باری دیگر شکر پروردگار مهربان را به جای آوردم که چلوکباب رو زارپی انداخته تو سفره ی ما و ما هم استفاده بردیم از این غذای محبوب ! ... بعد از ناهار هم یه کم با کامپیوتر ور رفتم و چندتا فیلم دیدم و اندکی چرت ( chert ) زدم و همینطوری به زندگی مفت خورانه و انگل وار خودم ادامه دادم تا الان و لحظه ای که در خدمت شما هستم و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و من توی لباسامم...  

 

شایعه : این نوشته از کتابی به همین نام اقتباس شده است!

مقصد نهایی غار انگول در ADSL256

سلام ! 

 

امروز روز نسبتاً خوبی بود. صبح که از خواب پا شدم مثل یه غنچه وا شدم ( وا نشدماااا ! وا شدم ) که تقریباً از خواب سیر شده بودم . البته فکر کنم ساعت ده و نیم صبح دیگه آدم از خواب سیر میشه ولی من برای اطمینان تا ساعت یازده و نیم خوابیدم که بیشتر سیر بشم و حرف و حدیثی نباشه ... امروز کارای مفیدی که انجام دادم این بود که به مادر عزیزم در خونه تکونی قبل از عید ( منظورم همون نوروزه ) کمک کردم و اتاق مثل بازار شامم رو تمیز کردم ; اون وسط مسط ها دو سه تا شتر با بارشون دیدم که برام دست تکون میدادن و خداحافظی می کردن منم بهشون گفتم که شرمنده دیگه دارم اتاق رو تمیز می کنم و شما بی زحمت باید گور مبارک رو گم کنید ... تقریباً حول و هوووش ( ! ) ساعت پنج و نیم شیش یا همون حدودا بود که داشتم فیلم مقصد نهایی شماره چهار رو میدیدم که دیگه کار داشتم و نشد ولی امشب میرم میبینم. امروز غروب هم یه یارو رو دیدم که یه کاری داشت باهام و هی گیر داده بود به چهار پنج تا کلمه ، دشت راز ، چوبدره ، امجدیه و غار !!! تازه چندتا غار استان رو هم هی زرت و زرت نام میبرد انگول ، غار قلعه کرد و غار یخی ... منم عین آدمایی که دارن فیلمی سنگین هنری مزخرفی می بینن سرم رو تکون میدادم و تایید می کردم! تنها اتفاق باحالی که امروز افتاد این بود که دیروز بازی معروف و محبوب Counter Strike رو از اینترنت به لطف برنامه ی GetBot که یه برنامه ی خیلی خفنگ برای دانلوده از اینترنت دانلود کردم ( حجمش حدود 200 مگابایت بود که در عرض 20 دقیقه با سرعت ADSL256 دانلود کردم ! ) و آنلاین بازی کردم و خیلی لذت بردم و شکر خدای را به جای آوردم  

  

ببخشید دیگه خیلی پرحرفی کردم ولی حرفه دیگه هی میاد ... امشب شاب قورمه سبزی داریم !

والیبال با کیک خامه ای !

امروز بسیار بسیار روز خوبی بود ! از جمله اتفاقات خوبی که افتاد با رفیقان نشستیم شبی را   یک دست والیبال نیمچه ساحلی زدیم و حالی کردیم بس به جا ! بسیاری از دوستان طی نامه ها و ایمیل ها و اس ام اس های فراوانی که به من زدند ( ! ) گفتن شما چرا از هر ده کلمه ای که توی وبلاگ می نویسی نه تاش "مزخرف" هستش ؟ من کی این کلمه ی مزخرف رو استفاده کردم ؟ اونهایی هم که گفتن بسیار آدم های مزخرفی بودن که این تهمت مزخرف رو به من مزخرف ( وای حالم به هم خورد! ) می زنن ... خب دیگه بسه ... امروز یک نون خامه ( خامه که چه عرض کنم ؟ ) مشتی زدم بر بدن و حالشو بردم ... به امروز نمره ی هفده از بیست میدم ! 



پانوشت : ایش زیخ گلایش فیشن اون آخن مورگن ... به زبان آلمانی و بچه ناف برلین 


              ترجمه : آخه امروز مجبور بودی زورنوشت بنویسی ؟ 

دنباله ی چرندیات من !

 سلام !

از اینکه دیروز نیومدم و چرندیاتم رو ننوشتم معذرت می خوام میدونم که همتون خیلی خیلی کنجکاو بودین که ببینین من کی میام و پست میدم و از اینکه یک روز دسترسی به اینترنت نداشتم و نتونستم بنویسم ، ناراحت بودید ( ! ) ... درسته که ناراحت نبودید ولی منتظر پستم که بودید ؟ درسته که منتظر پستم نبودید ولی ... شاید آدرس وبلاگمم یادتون رفته ... اشکال نداره به هر حال میخوام بگم که دیروز اتفاق خاصی نیوفتاد و امروز هم که دارم این مطلب رو می نویسم هم در به در دنبال یه گوشی نوکیای خوب و ارزون قیمت می گردم. فردا باید خانه را بتکانیم انشاالله‌ و بالمره و الخاتم کار تمیز کردن خانه را تمام کنیم که نوروز نزدیک است ...

زورنوشت و ضربه ی مهلک !

سلام !  

  

امروز صبح که از خواب بیدار شدم یه حس خوبی داشتم چون دیشب زود خوابیده بودم ( تقریباً ) و صبح که بیدار شدم دیگه از خواب سیر شده بودم. امروز هیچ اتفاقی نیوفتاد که بخوام دربارش بگم. اصلاً این صفحه ی آبی بلاگ اسکای رو می بینم هرچی می خواستم بگم یادم میره ! نه شوخی کردم ... آخه چیزی ندارم که بگم ... حداقل امروز ! یکی از دوستام موبایل خریده . که مبارکش باشه موبایل باحالیه ...  امروز ~ رو دیدم ! خیلی عجیب بود ... هم اون از دیدن من شوکه شد و هم من از دیدنش اما اصلاً و ابداً ذره ای به روی خودم نیاوردم و نیاورد ! خیلی حس چرتی بود در کل ! ا خب من الان ینجا هستم و هنوزم زنده ام و هیچ اتفاقی برام نیوفتاده و هیچ عملی اعم از ترور و سوءقصد به جانم نشده ! 

 

 

پانوشت : اصلاً امروز زورنوشت روزنوشت نمی نوشتم سنگین تر بودم !   

 

گوگل سایت Picnik.com رو خرید !

 

 

غول اینترنتی گوگل ( واقعاً ! ) یک سایت ویرایش عکس رو خیلی ریلکس خریداری کرده که 20 میلیون نه ببخشید 20 کارمند و میلیونها بازدیدکننده داره ... آدرس این سایت Picnik.com هست. این سایت به شما این امکان رو میده که آنلاین عکس ها رو ویرایش و ذخیره کنید و حالا هم که دست گوگله حتماً امکاناتش بیشتر میشه ...  

 

 

 

 

امتحان لغو شده

سلام ! 

 

امروز روز نسبتاً خوبی بود - البته هنوز تموم نشده و الان ساعت 8:40 شبه و من دارم این مزخرفات رو می نویسم- و هیچ دغدغه ی ذهنی جسمی نداشتم و روز پنجاه پنجاهی بود. قرار بود یه امتحان خفنگ بدم امـا بدلایلی که هنوز معلوم نیست ( هر کس میخواسته بفهمه مُرده) امتحان رو لغو کردم ... زارت ... این کلمه رو گفتم که یه نفس بگیرم. شاید مهم ترین اتفاقی که امروز برام افتاد این بود که به جای اینکه بشینم پای بازی های رایانه ای مهیج و توپ نشستم و اتاقمو اندکی مرتب ( همون بازار شام سابق ) کردم. خب این نکته مثبتش بود اما منفیش این بود که امتحانی رو که می تونستم امروز بدم رو لغو کردم و انداختم شونصد روز اونورتر که البته زیاد هم خوب نیست ... حالا بعداً درباره این موضوع حرف می زنیم چون الان فکر کنم دارم هذیون میگم. 

  

پانوشت یک : یعنی میشه تا آخر امشب هیچ اتفاقی نیوفته که امروز کوفتم بشه ؟

روز درختکاری مبارک

۱۵ اسفند روز درختکاری رو به همه ی درختکاران و بیل به دستان و بیلچه داران و کلنگیان و همه و همه تبریک می گویم. امیدوارم که زرت و زرت درخت نکاریم. عوضش یه درختی از خودمون بکاریم که همه حض ببرن ...