یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

وبلاگم در حال سقوطه ...

اصلاً حوصله پست مطلب ندارم رفیق ...

زرتم غم سوز شده !

چقدر اوضاع قاراشمیشه ... دو تا پروژه طراحی سایت گرفتم ، زرتم غم سوز شده ...

من چغذه علافم ...

این روزا نمیدونم چرا همش میام و نظرات رو می خونم ولی پست نمیزارم ؟ شاید اون موقع ها که پست مطلب می کردم خیلی بیکار بودم ... یه جوری شدم که حس پست دادن ندارم ... زاقارت شدم فکر کنم ... !

نعمی گازوییل و هوای ابری

امروز عجب روز زاقارتی باید باشه ... این نعمــی گازوییل ول کن ما نیست بابا عین جن بوداده ظاهر میشه ... دهن مارو سرویس کرده ... امروز یَک بارون خفنگی اومد که نگو ... شونصد دقیقه پشت سر هم بارون اومد ... اصلاً من از روزای ابری متنفرم ... شاید تا شب ادامه این نوشته رو کامل کردم ... فعلاً زاپارت تا بعد ...

ماجرای گوشی کوربی و خیس شدنم

سلام ... 

 

آقا این گوشی کوربی عجب چیزیه ... جای هدفونش رو خیلی وقته که پیدا کردم ( ! ) ولی یادم رفت بنویسم. موزیک گوش کردن و این چیزا هم خیلی باهاش حال میده و ته شه ... تازه این Ebuddy زاقارچ ( کلمه جدید بودا .... ) هم اصلاً به درد نمی خوره همین Yahoo! Mobile از همه چی بهتر و کامل تره ... فقط یه چیز مونده اینم این که چطوری از توی موبایلم سایتهای فیس بوک و یوتیوب و کلاً سایت های فیلتر شده رو باز کنم ؟! ... امروز روز نسبتاً خوبی بود و یه بارون خفن هم اومد و من با پیرهن آستین کوتای خز و خیلم زیر باران زارت شدم نه مثل اونایی که پشت پنجره روی مبل راکی شون نشستن و یه فنجون قهوه توی لیوان مخصوصشون می خورن و به پنجره نگاه می کنن و میگن :"به به چه باران شاعرانه ای ... " .... 

 

 

پانوشت : زاپارات ... !!! ( همون زارت خودمون ) ....

زارت توی ایرانسل

کاش این ایرانسل لعنتی شارژی نبود ... اه ...

اندر حکایت گوشی کوربی

سلام ... 

 

آقا این گوشی کوربی عجب چیزیه ... کم کم دارم باهاش حال می کنم... به یاری eBuddy بسیار ترکوندم ...

بالاخره گوشی خریدم ...

سلام دیشب گوشی سامسونگ کوربی Samsung Corby رو خریدم با شعار معروف "What color is your life" و گوشی خوب و با امکاناتی هستش تا الان که خیلی چیزای تازه ای برام داشته ... البته فکر کنم یه مدت دیگه دلم رو بزنه و عادی بشه ... قیمتش هم خوب بود ... ولی هنوز نفهمیدم جای ورودی هدفونش کجاس ؟؟؟ آخه فیش هدفونش یه جوره و اونجایی که شارژ می کنی ( قاعدتاً باید اونجا باشه چون سوراخ دیگه ای نداره :) دیگه ... ) یه جور دیگه اس و این مسئله سخت منو نگران کرده که نکنه اصلاً این هدفون نمیخوره ... !!! 

  

چندروزی هم ننوشته بودم دیگه حسش نبود ... از این به بعد دیگه حسی می نویسم و اهمیتی به خواسته های شما ( ! ) و اصرار های پیاپی شما ( ! ) نمیدم ...

ویندوز قشنگ Seven و ماجرای آجیل ماجیل

سلام ! 

 

آقا این ویندوز Seven هم عجب چیزیه ها ... اول بهش اعتقاد نداشتم اما الان خیلی بهش اعتقاد پیدا کردم ... شاید شب دوباره اومدم این پست رو کامل کردم ... زارت تا بعد ... 

 

 

 

شایعه : این نوشته ممکن است تا شب چنج بشود ... 

 

 

 

ادامه پست :  

 

الان ساعت 07.25 عصر هستش و من حالم از هرچی ویندوز Seven به هم خورده ... نه اینکه ویندوز بدی باشه ها ! بهترینه اما نرم افزارایی که روش میخوای نصب کنی همش باید آپ تو دیت یا به زبان فارسی بگم ( ! ) به روز باشه ... از لحاظ گرافیکی و اینا که ترکونده ... ولی از لحاظ برنامه و نرم افزار بدرد نمیخوره ... مخصوصاً برای گیم و این چرت و پرتا که هیچ ... حالا کاری نداریم... امروز روز خوبی هسته (!) و تا شب هم خوب خواهد بود. امروز که روز پنجم عیده (فکر کنم) تاحالا خونه عموم اینا و عمه هام اینا ( ! ) نرفتم هنوز و کلی مهمون هم مونده که زارت خراب بشن سرمون ... درکل امیدوارم روزهای نوروز خوبی داشته باشید و کمتر آجیل ماجیل بخورید بابا ... جان مادرتون کم آجیل و تخمه و کوفت بخورید چون من الان یه جوش خفنگ بخاطر این آجیل های وسوسه آمیز لعنتی زدم اعصابم قر قاطیه ... تا بعد خدانگهدارم باشه ...

 

حال و حول نوروزی و ماجرای سفر تهران

با سلام و درود فراوان بر شما دوستان گرامی ! 

 

امیدوارم که تا به امروز نوروز خوب و شادی را پشت سر گذاشته باشید و کلی به دیدن فک و فامیل و دوستان و آشنایان و دشمنان و همه و همه رفته باشید ... کلی میوه و شیرینی و نقل و نبات و آجیل و پادرازی و باقلوا و هندونه و انار و بند و بساط خورده باشید و حالشو برده باشید ... این بنده ی حقیر از روز اول (منظورم یک فروردینه ) زارپی رفتم تهران با خانواده ی محترمم و به همراه داداشم و زن داداشم و خواهر زن داداشم ( عجب شلم شومبایی شد! ) ...آقا برفو داشتی روز اول عیدی ؟؟؟ من گٌرخیده بودم ... جاده تهران قزوین بس شلوغ ( یعنی از تهران به قزوین شلوغ بود ) ولی جاده ی قزوین تهران بس خلوت ( یعنی از قزوین به تهران خلوت بود ) اما عجیب لغزنده و فرتی زرتی ( لغت جدید بود ) ... تو راه هم که داشتیم میرفتیم یه وانت از مسیر منحرف شد و یکهو اول سمت بیرون جاده و بعد به سمت گاردریل رفت و محکم کوبیده شد به آن آهن بدبخت فلک زده ... رسیدیم ! اول از همه رفتیم پابوس مادربزرگ گرامی ام و خاله ها و خاندایی ها و شوهر خاله خاندایی ( ! ) ها ... ناهار رو یَک جوجه مشتی زدیم و استراحتی بس مفید کردیم ... برای شام هم خونه ی خاله بزرگم و شوهرخالم رفتیم و پلاسی شدیم بس مُندرس ... شام جاتون خالی کباب بریانی زدیم و تا جان در بدن و فک در دهن داشتیم خوردیم و نشاط بسیار رفت ... فردا صبحشم از خواب مثل غنچه وا ( وا نه باز ) شدیم و خستگی از تن بترکوندیم و قصد رفتن همی کردیم ... برگشتنی تا فردیس ترافیک خیلی خفنگی بود ... دوباره رسیدیم ! ... رفتم خانه و بوسه بر خاک پاک و شهید پرور اتاقم همی زدم ... حالی کردم و الان هم در خدمت شما دارم این وبلاگ نخ نمای مزخرف نوشت داغون فکستنی صفر بازدید خودم رو به روز یا بقول فِرنگی ها آپ تو دیت می کنم ... میدونم که عجیب منتظر مطلبم بودید ( ! ) اما دیگه شرمنده دیگه سه روز اول نوروز رو هم من و هم این وبلاگ در تعطیلی کامل به سر بردیم ... امیدوارم که همواره تا روز سیزده بدر ( و اینجا پنجاه به در ) خوب و خوش و سرحال و خندان و آجیل خوران و عیدی بگیران باشید ... فعلاً خدانگهدارم ...