یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

تمام شد ...

من مورچه ای رو مسخره می کردم که سال ها عاشق یه تفاله چایی بود... خودمو فراموش کردم که زمانی عاشق آشغالی بودم که فکر می کردم آدمه !




سناریوی تکراری

آرایشگرتوی آرایشگاه نشستم و صدای سه تا آرایشگر که با قیچی هاشون یه هارمونی منظم درست کردن رو میشنوم... مجری شبکه چهار هم از مزخرفاتی که براش نوشتن بگه حالش داره بهم میخوره ; بخاطر همین هم چند ثانیه ای مکث میکنه ... بعد به مزخرفاتش ادامه میده .. همه هم وانمود می کنن به نشنیدن... با قیچی های تند و تیزی که به موهام میزنه منو میترسونه ... نه البته بهتره، آرزوم بود که یه قیچی گنده تر داشت و میگرفتش پایینتر و {تق} میزد سرم رو از تنم جدا میکرد و فوقش یکمم خون میپاشید روی سر و صورت و صندلی و کف آرایشگاه کوفتیش. بعدشم پولشو حساب میکردم و حتی پول خونی که ریخته و براش باعث زحمت شده رو حساب میکردم مگه چقدر میخواست گرون در بیاد؟؟؟ بعد سرمو برمیداشتم و با خیال راحت میرفتم خونه- چاپ چاپ- دو تا دسته موی بلندی که از جلوی صورتم رو قیچی کرد به خودم اومدم... اَه ... من چقدر خیالباف هستم... دیگه ارتباطم رو میخوام با ~ قطع کنم. کاتالینا برام یه ساعت مچی خریده نمیدونم این یکی ساعتم رو چیکار کنم! نمیدونم چرا این روزا همش برنامه های شبکه منو تو 2 میخکوبم میکنه پای تلویزیون...

 

 

کشف جدید

 چرا عاقل اصلاً کند کاری؟

آسوده نخاطر...

sad-face-2.jpg

دیروز ~ زنگ میزد و اس ام اس میداد ; منم آخر جوابشو دادم ... یکم مزخرفیجات گفت که اصلاً حوصله ش رو نداشتم ; اونم نداشت. روزای مزخرف و لنگ درهوایی رو دارم میگذرونم. چهلم مادر دوستم هم باید برم خیلی ناراحتم. قرار بود مثلاً جمعه بریم کافه با بچه ها ، ولی کنسلش کردم چون کار واجب تری داشتم... به هرحال میگذره روزام ... راستی شاید از این بلاگ اسکای کوفتی- نه بیچاره خیلی هم خوبه - دراومدم و رفتم بلاگر... حالا معلوم نیست ولی دارم کار میکنم روش... میدونم که خیلی نگران (!) هستید دربارش... فعلاً...




خنده بر لب میزنم...


خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من... ورنه این دنیا که ما دیدیم ; خندیدن نداشت.


چهارپایه را بزن و ببین چه جور میرقصم از خوشی...

prisoner.jpg دلهره دارم ... نه بخاطر اینکه خیلی کار بدی کرده باشم ... میدونم که جر و بحث همش هست ولی خب توی جر و بحث بعدی حصاری برای قایم شدن ندارم... مثل یه محکوم به اعدامم که توی شمارش ساعت های نیمه شب خسته شده و میخواد که دیگه دلهره ای براش نمونه ... بیست بار آهنگمو بازپخش میکنم امــا با دیدن عکس های سیاه سفید بازم دلم میخواد که پخشش کنم... لعنت به فردا ... ای بابا زندگی که به آخر نرسیده گورپدر نتیجش! ... (تق)






چند ماه که از فراموشیت میگذرد ; ...

LookUp-crop.gifنوک قلمم به ته دیگ کلمات خورده....دیگر از اوج خیالم پرت شده ای به ناکجا اباد ذهنم..کنار هزاران نامرد دیگر!.. گلایه نکن که تقصیر خودت بود...گفته بودم که وقتی باشی با -حرارت بودنت-پیاز داغ حرف هایم زیاد می شود و حال نوشتن دارم نه حالا که سرما خورده ام در هوای نبودت...


 

 

عقلت کمه خوشتیپ ؟

 انقدر بدم میاد از آدمایی که توی این هوای به این سردی لباس کم میپوشن که مثلاً بگن ما خیلی مقاوم و قوی هستیم!



+ استیوپیدها ...

+ به غیر از کسایی که نمیتونن لباس بخرن.