یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

عروسی داش سیا

سلام!


الان که دارم این مطلبو مینویسم مبتلا به هزاران درد و کوفتگی و روان پریشی هستم! بعد از دو روز طاقت فرسا که همش سگ دو زدن و اینور و اونور دویدن و هزارتا خورده کاری و درشت کاری ای که انجام دادم تقریباً به یک هفته خواب نیاز دارم که تمام خستگی و داغونی این دو روز از تنم در بره ... 

خب اخبار جدید رو اعلام میکنم، چندتا جوش زدم بخاطر استرس و نگرانی های این دو روز، داش سیا عروسی کرد و رفت سر خونه زندگیش (همش چندتا کوچه فاصله داره! )، جای داش سیا تو خونه خالیه، چند مدل رقص جدید یاد گرفتم، و هزارتا چیز دیگه که حالا شاید بعداً نوشتم چون الان یادم نمیاد ... 



نتیجه گیری ها : 

1.هیچوقت مسئولیت دیجی شدن یک مراسم عروسی (بعد از تالار) رو قبول نکنید!

2. هیچوقت بدون هماهنگی و دقیقه نود کارای مهم رو انجام ندید چون بدجورر تر زده میشه !

3. هیچوقت اندازه یک کشور مهمون دعوت نکنید، از دعوت کردن آدم های خز و خیل پرهیز کنید.

4. حتی اگه برادر داماد هم باشید هیچ مسئولیتی بابت مراسم و خورده کاری هاش قبول نکنید چون بهترین صحنه ها مثل بوق زدن و راه افتادن دنبال ماشین عروس و رقصیدن وسط پارکینگ و مخ "خانم های بس خفن" زدن و شاباش(شادباش) گرفتن از داماد و این چیزا رو از دست میدید!

5. تو عروسی آرامش خودتون رو حفظ کنید، دست زدن پیاپی رو هم فراموش نکنید ...



این بود تجریبات بنده در راستای دو شب ِ حنابندان و عروسی داش سیا و یه مقدار دیگه هم هست که بعداً به ذکر آن میپردازیم، درضمن از بعضی از رسم و رسومات که به اشتباه و بر سر عادت انجام میشه واقعاً متنفرم، مثل سر بریدن ( قتل ) یک گوسفند بی آزار برای اینکه خون بریزه و شگون داشته باشه ( چه شگونی ؟!؟!؟ ) و مردم نگن اینا خسیسن و قربونی نمی کنن! ، یا پول ریختن که زیاد هم جالب نیست، اصلاً خود سیستم عروسی تو ایران مشکل داره که حالا بخاطر جشن و این چیزا و خوشی ای که داشتیم نمیخوام خرابش کنم و به تحلیلش بپردازم و در آخر اینکه " تو گل بندریییی آره آره والااااا " که آهنگ به این خوبی و رقص آوری بود زیاد مورد استقبال قرار نگرفت و آهنگای چندتن از اراذل به نامهای اشکین و پشکین و پشکل و نمیدونم فلان و فلان رو درخواست کردن، آهنگ های شمالی و کردی و ترکی و این چیزا هم زیاد بود ولی بگم که اصلاً سعی نکنید مسئولیت دیجی رو به عهده بگیرید چون شمالی بزاری میگن قدیمیه بیکلاسه،کردی بزاری میگن ریتمش بدرد رقص نمیخوره،ترکی بزاری میگن قطعش کن،اندی میزاری میگن آهنگ جدیدتر نداری بزاری؟! ، خلاصه اینکه اصلاً دیجی ِ یک محوطه باید توی یه اتاق در بسته باشه که هیچکس بهش نتوپه و بگه آهنگو عوض کن یا این چیه گذاشتی یا غیره و اینکه اصلاً آقا جان آهنگ هر چی باشه باید وسط رو پر کنی اگرم نمیتونی برقصی آهنگو بهانه نکن بگو خجالت میکشم برقصم ! 


ادامه خواهد داشت ...


جشن حنابندون داش سیا

سیییلام!


اول بزار تبریک و مبارک بادابادای عروسی داش سیا رو اعلام کنم، دوم اینکه هندونه هندونه امشب حنابندونه! و از اونجایی که بنده برادر گرامی ( تعریف از خود نباشه ) داماد می باشم باید برم خودم رو آماده کنم برای استحمام و تیپ زنی و چندتا حرکات موزون اینه که میام یه مینی مال یا بقول معروف یک پست یادداشت کوچیک از خودم در میکنم و میرم به کارام برسم. درضمن بنده امروز به عنوان برادر داماد نقش ایفا میکنم و فردا نیز هم به عنوان برادر داماد و هم به عنوان دیجی ( آدم قحطی بود؟‌ ) در مراسم بزن و بکوب نقش خطیر خود را زارت یعنی ایفا می کنم. تو گل بندریییی آره آره والا رو هم یادتون نره همش زمزمه کنید و اگر هم کسی دور و برتون نبود یک قر مفصل بدید و شاد باشید ...


خب ... میبینم که بچه مدرسه ای ها ناراحتن از اینکه مدرسه ها باز میشه! مام خودمون تجربه داشتیم و بقول این معلم ریاضی های خشک مزاج " ما خودمون هم پشت همین نیمکت ها نشستیم..." این دوره رو گذروندیم و الان هم از اینکه فصل سرما داره میاد خوشالم چون تابستون امسال که خیلی گرم و انفجاری بود و الان هوس یَک هوای سر برفی سفید شده همه جا رو کردم...


خب حالا بزار یکم شکلک های مرتبط با مناسبت امروز استفاده کنم و اینم بگم که ممکنه فردا نتونم پست کنم ( خب به درک ) و میدونم که شما ناراحت میشید از دستم ( نه بابا خوشالم میشیم) ...



   

   


تو گل بندری، آره آره والا!

سیلام!


بسه دیگه ... اه ... چقدر ینواختی چقدر آپدیت نکردن دیگه خسته شدم گفتم بیام وبلاگ رو دوباره مثل همیشه که میترکوندم و مطالب توپ مینوشتم ( آخه کی؟ ) راه بندازم و بقول معروف همه رو بس  مستفیظ ( درست نوشتم؟ ) کنم... میدونم که خیلی منتظر مطالب توپ و پر محتوام بودید(!) ولی خب الان بهتون مژده میدم که دارم آپدیت میکنم وبلاگ تار عنکبوت بستمو 


خب این چند وقت خیلی اتفاقای خوشحال کننده و نارحت کننده افتاد، البته نارحت کننده هاش خیلی بیشتر بود ولی خب مهم اینه که الان حالم خیلی خوبه و به کمک چندتا از دوستای خوبم و چندتا از دوستای بلاگیم که خیلی گلن ( بغیر از شایان  ) یک مقدار از افسردگی درومدم، میدونم که اصلاً براتون مهم نیس ولی خب من خیلی آدم مهمیم و از اونجایی که همه میگن بسیار خوشتیپم ( بر منکرش لعنت! ) ... راستی کلاسمون هم تموم شد، کلاس پنج نفره ای که تو حوزه هنری بغل دست سینما میرفتیم و استادش هم قبل از اینکه استادم بشه دوست خوبم بود و هست و خیلی کلاس خوبی بود با وجود شیطنت های فراوان همگانی که در این جور کلاس ها رخ میده و ... درکل کلاس خوبی بود، پسر عمم مهران هم با من توی این کلاس بود و یکی از بازوان شوخ طبعی و مزه پراکنی ( ! ) کلاس بود! ... اگه فلشم رو پیدا نمیکردم میمردم از نگرانی و اضطراب. دست رفیقم بود و قراره بیاره که هم توش آهنگای سندی و اندی و مندی  شاد داره هم اینکه خودم توش آهنگ بریزم برای عروسی ... آهاااااا خوب شد گفتم عروسی داش سیا یا بقول معروف Big Smoke هستش به تاریخ سی ام شهریور ماه ! ... ملت رو هم دعوت کردیم تا بیان همه قر بدن و بزنن و برقصن ... آخ چقدر الان هوس رقص کردم و خیلی وقته که یک قر اساسی ندادم و همش غم و غصه و نگرانی و اضطراب دیونم کرده ... اصولاً و فروعاً رقص و قر و قمیش یَک چیز بسیار خوب و مفرحی است و غذای روح ( اون که کتابه ) ... دسر روح است و باعث عیش و نشاط، از اونجایی که شاعر میفرماید : " یه امشب شب عشقه همین امشبو داریم چراغ سه ی در دو واسه فردا نزاریم" ( بیت دومش اصلاً یعنی چی  ) ، از همینجا به اهمیت موضوع رقص و قر و ژانگولر بازی پی میبریم.


پانوشت یک : دارم آهنگ اندی-گل بندر رو گوش میدم چقدر شاده!

پانوشت دو : موسسه دلخوشکنک با مدیریت مجرب یک ذهن خطرناکه رقاص!

پانوشت سه : واویلا واویلا،واویلا واویلا واویلا واویلا واویلا و لیلا ! 

پانوشت چهار : از دوستان وبلاگ نویس دعوت به رقص به عمل می آید. 


فلش جونم پیدا شد!

آخ چقدر خوشحالم فلش شونصد گیگم رو که گم کرده بودم بعد از قرنی پیدا کردم! دست O.G LOG بود!



پانوشت یک : آخ جووونز !

صدات قشنگه!

راستی صدات چقدر قشنگه تا حالا دقت نکرده بودم، یه جوریه به آدم آرامش میده و خیلی نرمه و همش هم آدمو تایید میکنه و اصلاً هم نق نمیزنه. زیاد لوس نیست که آدم بدش بیاد، اشوه هم به مقدار کافی داره و در کل خیلی متعادل و دوس داشتنیه ... تصور اینکه کنارت بشینم و با هم بنسنی ( بستنی ) بخوریم خیلی لذت بخشه ... یه جوری شدم، احساس میکنم اگه بهم اس ام اس ندی یجورایی افسرده میشم و با اینکه دور و برم شلوغه اما ته قلبم ناراضیه و گرفته و دم کردس.



پانوشت یک : بریم بنسنی بخوریم...

پانوشت دو : گلباقالی

پانوشت سه: چرا پست رمانتیک نوشتم 

پانوشت چهار: معذرت میخوام چند روزی آپ نکردم!

وبسلاگ!

خیلی مزخرفه که آدم وبلاگ درست کنه و بعد توی عنوان یا توضیحاتش بنویسه سایت !

ضدحال اساسی



گربه رو نتونستم نگه دارم ... یعنی نذاشت که نگهش دارم، اعصاب خیلی خورد و داغون بود بخاطر همین هم بود که چندروز دل و ماغ آپدیت کردنو نداشتم. شب اول نگهش داشتم ولی بعد مجبور شدم ببرمش خونه ی یکی از اقوام بزارمش، نمیدونی موقع ای که داشتم میزاشتمش توی جعبه و ببرمش چقدر ناله و میو میکرد. سرشو میمالید به پاهام و التماس میکرد که نبرمش، ولی من که دست خودم نبود مجبور شدم، یاد اون شبی که با بند کفشم بازی میکرد و پاهامو آورده بودم بالا و اونم همینجوری آویزون مونده بود بین هوا و زمین... ولش کن دیگه تا اطلاع ثانوی بیخیال بشم بهتره ...



پانوشت یک : آخه مگه چه اشکالی داره ؟؟؟

پانوشت دو : بیا دیگه راجع بهش حرف نزنیم...

پانوشت سه : پارک الغدیر هم عجب جاییست، کیفور شدیم بس!

دیگه نمیتونم صبر کنم!

سلام


هنوز نرفتم بچه گربم رو بگیرم یعنی دیشب نشد که برم، امشب میخوام برم، حالا موندم بین گربی و ایران و جیگیلی و دافولی و جینگول کودوم رو انتخاب کنم برای اسمش ! ، راستی دیروز یه پیرمرد رو دیدم که کلاه شاپو گذاشته بود، اینقدر حال کردم 



میخوام به گربم یاد بدم بیاد وبلاگمو بخونه !

گربه !

فردا قراره برم بچه گربه رو بگیرم... راستی یه نظرسنجی ! اسمشو چی بزارم ؟ البته خودش شناسنامه داره و اصیله اسمم داره ولی از این اسمای جینگولکیه و قلنبه سلنبه و من زیاد دوس ندارم.



پانوشت یک : موش تو سوراخ نمیرفت گربه به دمبش بست!

پانوشت دو : وووووویییی چقدر نازه...

پانوشت سه : تراوین سرور ایتالیا

پانوشت چهار‌: میخوام از این به بعد مطالب یه پاراگرافی بنویسم.

پانوشت دو : گربَه گوولی !


کلمات قلنبه سلنبه!

سلام


اصولاً و فروعاً چه خبر ؟ عرضم به حضورتون که همینطور که مستحظر هستید کم سعادتیم که دس به شما باشه ...


بابا قاطی کردم! اینهمه اصطلاحات قلنبه سلنبه بکار نبر جون من، نمیتونی درس حرف بزنی؟ 

بپُستم !

سلام !

چه خبرات؟ حالتون خوبه ؟ یا بقول بعضیا خوفه ؟ ... اصولاً مد شده که کلمات فارسی رو - که همینجوری دارن از بین میرن طی زمان - بیایم و منفجر کنیم و به کلمات نسبتاً مزخرف ِ جدیدی تبدیل کنیم! ... یا مثلاً مد شده که رفتیم توی وبلاگ دیدیم پستش شونصد پاراگرافه بدون خوندن حتی یک خط از اون پست بیایم آخرش بنویسم وای وای چقدر قشنگ بود خیلی حال کردم ( !‌ ) ... خب اول یخورده از این کلمات مزخرف بگم، بتایپ، بزنگ، بنظر، بحرف، بپاچ، بمیر ... بابا اینا دیگه چه مدلشه؟ زنگ بزن و حرف بزن و تایپ کن بهتر نیس؟ حالا خیلی هم حال میکنن که همچین تیکه کلامایی رو استفاده میکنن و احساس خوبی هم بهشون دست میده. حالا بزنگ مثلاً بد نیس ولی بقیه ش یه جوریه... راستش یه دوستی یه تعریف خفنگی کرد از بازی سیمز منم جوگیر شدم و از اونجایی که من آدم فیوزپریده ای هستم فرتی رهسپار شدم که برم اون بازی رو بگیرم ( زیاد باحالم نیس ) و بنصبم(!). خب ... امروز یَک ناهاری زدم بر بدن که نگو و نپرس، از اونجایی که گذا ( همون غذا ) بسیار نقش مهمی در سلامت آدمی داره باید بگم که امروز باقالی پلو با گوشتی زدم بس فیل یا پیل افکن! ... حالا اون یه طرف، من عاشق اون سوپ جوی پرمخلفاتی شدم که طرف زحمت کشیده بود درست کرده بود. یه لحظه هم داشتم سوپ رو با نون میخوردم یاد ارتش سرخ روسیه افتادم که توی این فیلمای آپارات سوخته نشون میداد که با آلمانیا میجنگیدن و توی اون سرمای سگ یَخان ( متضاد سگ پزان ) میخوردن ... دیگه سرتون رو درد نمیارم چون دوستان میگن پستات زیاد میشه نمیتونیم بخونیم، فکر کنم اصلاً از تکنولوژی ای که برای ذخیره کردن صفحه اومده هنوز خبری ندارن 



پانوشت یک: مستند الفبای افغان چقدر ناراحت کننده بود اشکم درومد!

پانوشت دو : دون ژوان !

پانوشت سه: بسکتبال چرا باختیم پس ! همش با پنج امتیاز ...

پانوشت چهار : بچه گربه دوتا پیدا کردم!!! مادرشون نمیزاره بیارمشون، چَک میخوابونه زیر گوشم!

پانوشت پنج : داوود ملکی کجایی پس ؟ 


پانوشت تصویری : 


جماعت ظاهربین

سلام، اینکه زود وبلاگم رو بروز نکردم دلیلش این بود که نبودم و دلیل دومش هم این بود که خواستم همه دوستان مطلبمو بخونن، چون اصولاً و فروعاً ما جماعت وبلاگ نویس ایرانی زارت میریم سر پست اول طرف نظر میدیم و پستای بقیه رو هم پشمک حساب نمیکنیم تازه ممکنه که همون پست رو هم تا آخر نخونیم ! و یه خورده ظاهربین تشریف داریم. حالا وبلاگ نویسی که یه نمونه کوچیکشه بقیه چیزارو خودتون دارید میبینید تو جامعه  ...


راستی دیروز پیروزا بگو کیرو  کیو دیدم ؟ ... داوود ملکی ! ... اولش نفهمیدم که خوانندس خیلی باهاش عادی و یکمم جدی برخورد کردم بعد که پسر عموم گفت این اون یارو بوده که آهنگ ِ "برو بیوفای بدجنس و خسیس دیگه از عاشقی سیرم بخدا سر حال و عاشق و جوون بودم اما حالا پیر ِ پیرم بخدا" رو خونده و تو هم خیلی حال میکردی با این آهنگ و از ایران موزیک ( شبکه کودکان ) پخش میشده ! ...


این سری بیاد ازش امضا میگیرم و باهاش یه عکس شاخدار میگیرم.



پانوشت یک : جماعت ظاهر بین

پانوشت دو : برو بی وفای بدجنس و خسیس دیگه ...

پانوشت سه : عکس شاخدار ( خودتون میدونید منظورم چیه... )


کالسکه ی مرگ

سلام!


امروز روزی بود بس اکتیو و بقول معروف کلی گلوکز سوزوندیم! ، صبح تا ظهر که اتفاق زیادی نیفتاد ولی ظهر اول رفتم پیش O.G.LOG تا یه دی وی دی ازش بگیرم چون به کسی قول داده بودم که اون دی وی دی رو بهش بدم و از اونجایی که من بسیار آدم خوش قولی هستم و سرم بره قولم نمیره گفتم که وظیفه م رو به نحو احسن انجام بدم. ظهر تقریباً حدود ساعتای سه و نیم اینا بود که رفتم کارمو انجام بدم و از اون طرف هم رفتم برای آماده شدن که برم کلاس ( حالا کلاسش بماند ). وقتی رفتم کنار خیابون تا تاکسی شخصی ماشینی شتری چیزی بگیرم انگار داشتم خواب میدیدم! همون راننده هایی که آدمو به زور میخواستن سوار کنن و آدمو بوق بارون میکردن، عین خیالشون نبود و همینجوری از کنارم رد میشدن! اونم چی ؟ توی اون صلاته سگ پزان ِ ظهر که نیمرو رو میذاشتی بیرون تخم مرغ میشد ( جهت ابتکار )...  منم گفتم بابا مسافرکش ِ محترم مصبتو شکر لااقل یه نگاه بکن ضایع نشیم! خلاصه بعد از کلی منتظر موندن بالاخره یه تاکسی سمند زرد قناری سوار شدم که جلوش یه پسر جوون و پشتش هم دوتا خانم که مادر و دختر بودن سوار شده بودن. راننده هم اهل شمال بود و به قول معروف دماغ رشتیش تو آفساید که هیچ، یه چیزی اونورتر بود! آقا اول مسیر آفتاب فطیر میزد تو مغزمون و منم عین این آدمای پشیمون یا قاتلای بالفطره جلوی صورتمو گرفته بودم! ولی همین که مسیر تغییر کرد آفتاب رفت سمت دختره که عینک دودی هم زده بود و الحق که اتفاق منصفانه ای هم بود. رسیدم و رفتم کلاس و اینکه کلاس خیلی خوش گذشت و کلی درباره ی کارتون کوتلاس صحبت کردیم و کلی هم خندیدیم بماند ... بعدشم که دی وی دی ای که قولشو داده بودم دادم به طرف و اومدیم بیرون تقریباً ساعت یه ربع به هفت ... حالا اینجاش جالبه ! توی یه پراید با صندلی های چرمی و ضبط سی دی خور و بوگیر و کولر تا آخر روشن و آفتاب گیر حرفه ای و کف ماشین کفی ِ شیشه ای و تمیز ممیز نشستم ! جالبش این بود که رانندش یه پیرمرده بود که خیلی ریغو ( همون لاغر و ضعیف ) بود و این باعث تعجب من شد! پیش خودم گفتم بابا حتماً این ماشین برای پسرشه و این یارو اصلاً نای فشار دادن گازو نداره و این حرفا ... یکم که رفتیم جلوتر دیدم نه بابا اصلاً اصل همین یاروئه با این حرکات آرتیستیش ! ... حالا فرض کن این پیرمرده خونسرد داره 100 تا تو شهر میره و لایی و دور پلیسی سر جاش ، آهنگ افتخاری گذاشته با این استایلش ! ... افتخاری هم داشت میخوند نمیدونم اشکم سرازیر شده و فلان بعد سرعت زیاد و ماشینا راه به راه  جلومون و منم که صندلی جلو نشسته بودم هر لحظه هم امکان تصادف تو اون بزرگراه بود همه دست به دست هم داده بودن تا من حس کنم که هر لحظه ممکنه بمیرم اونم با این آهنگ دردناک افتاخاری ! اصلاً بعضی موقع ها فکر میکردم تو قبرم ! مسخ شده بودم و آب دهنم خشـک شده بود و آخرش که خواستم کرایه ی یارو رو بدم هــمچین آب دهنمو قورت دادم که همه نگام کردن بعد گفتم بفرمایید، کرایه رو دادم و با سرعت هر چه تــمام تر از اونجا و اون ماشین متواری شدم بـسمت خونه ( عین دیوونه ها ) و بــعدش که پرایده داشت دور میشد دیدمش ، پشتـــش به نظرتون چی نوشته بود؟؟؟ نوشته بود " کالسکه ی مرگ " ...




پانوشت یک : حسین خوش قول !

پانوشت دو : صلاته سگ پزان بود واقعاً !

پانوشت سه : آرتیست بازی از نوع پیرپاتال گونه !

پانوشت چهار : افتخاری بابا جمعش کن ...


ماجرای خواب خرسی و بادهای موسمی‌!

سلام !


خوبین ؟ چه خبرا چیکارا میکنین؟ امیدوارم که حال همتون خوب باشه! حال من که خوبه با اون خواب خرسی که ظهر کردم. خب سریع و بدون مقدمه میریم برای فلسفه بافی و چرت بازی این موضوع و بقول بعضیا :دی ! ... خب درواقع خواب ظهر یک مسئله ی بسیار شیرینیه نخصوضاً‌ موقعی که از صبح خروس خون و هوای گرگ و میش ( نمیدونم چرا هرچی حیوونه چپوندن تو صبح! ) از خواب نازت زده باشی و رفته باشی پی بدبختی ها و کارا یا مثلاً سر لپ تاپ ... وقتی که ظهر بیای خونه و ببینی که مادرت یَک قورمه سبزیه خفنگ درست کرده باشه و بوش وقتی بهت بخوره بپاچی! ناهارم بزنی بر بدن و یکم فارسی وانه مزخرف نگاه کنی ( شامل آشنایی با مادر نمیشه! ) و یکمم گیم وان نگاه کنی و بعدش بری لم بدی یه گوشه و عین جنازه ( دور از جون ِ خودم ) بیفتی یه گوشه و یه نسیم نسبتاً خٌنٌک هم بزنه و تخت بگیری بخوابی ! البته قبلش باید کوچه یا خیابونتون رو از وجود اشرار از جمله : فروشندگان ِ دوره گرد ، فروشندگان دوره گرد با ساب ووفر ، ماشین های قارقارک و کامیون هایی که دیوار صوت رو میشکنه و ... پاک کنی و بعدش بخوابی. خب تا اینجاش و تا قسمتی که میخوای بخوابی و توی جات تمرگیدی و خواب و بیداری بسیار شیرین و لذت بخشه ولی حالا وایسا ادامه داستان رو تعریف بکنم ... از خواب که بیدار بشی میبینی ساعت شیش غروبه و صدای بلند تلویزیون که یا فارسی وانه و یا صدای گوینده ی خبر درباره ی آخرین اتفاقات و حوادث از جمله سیل و زلزله و درب و داغون شدن جهان! ... خب میرسیم به قسمت حال بهم زنش ... دهان خششششک !!! معده ی بهم پیچیده و قارقارک وار ( مثل همون کامیونه که صدای زیادی داشت دقیقاً معده ات الان همون صدا رو میده‌! موهای ژولیده پولیده ی خودت رو که یادته پس به توان ده بزن و لباساتم نیمچه دراومده ! ... البته درکل خواب ظهر چیز باحالیه ، ولی دو دسته رو نمیشه مجبور به خواب ِ بعد از ظهر کرد ، اول بچه ها از سن ِ دو سه سالگی تا سن ِ دوازده سیزده سالگی ، دسته ی دوم هم چترها و بلاگرهایی هستن که کارشون رو ظهرا انجام میدن. حالا من ظهر امروز خوابیدم و حسابی هم جای شما تو تخت خودتون خالی بود و کلی هم حال داد. بعدش هم که اومدم بیرون با یه تیپ دهه ی سی ِ سال 1357 ( ! ) یا مثلاً سال 1968 این حدودا ... حالا اومدم بیرون هرچی عامل بیرونی مزاحم بود اعصاب آدمو بهم ریخت ... از اونجایی که همه جای شهرو بیخودی کندن و نمای شهر عین خاکریز جبه ها شده (‌ ! ) بهمراه بادهای خفنی که میوزید این عوامل همه دست به دست هم حسابی خاک به خورده ما دادن! راستی جمعه میخوام برم کرج کاش کارمون درس بشه نمیگم دعا کنید فقط آرزوی موفقیت کنید برام. مرسی! خوش باشید ! سالوادور هم اینقدر نبینید اگرم میبینید به سناریوی آبکیش یه بار دقت کنید جون من (!) البته من خودمم گاهی اوقات میبینم. خب خدافظ تا چرند ِ بعدی !



پانوشت یک : خواب خرسی !

پانوشت دو : نخصوضاً !

پانوشت سه : یَک قورمه سبزی!

پانوشت چهار : از فروشندگان ِ دوره گرد بدم میاد!

پانوشت پنج : راستی جیل دو روزیه که نمیزنم...

پانوشت شش : رفتی سفر ... رفتی ز پیشم بی خبر !

پانوشت هفت : سوغاتی یادت نره!

پانوشت هشت : سالوادور نبین انقدر 


شترمرغ لعنتی !

سلام ! اینجا تسلیت عرض میکنم بخاطر این شترمرغ پدرسوخته که دهن مارو سرویس کرده عین بختک افتاده به جون وب ما ، بابا این همه وبلاگ به برو یه جا دیگه تبلیغ کن... میخواستم مطلب پست کنم این شترمرغه رو که دیدم ناامید شدم!




قیافش رو نگاه ! اَه اَه ! ( خنده داره ولی !!!!!‌ )

بفرما حموم نمره!

سلام!


چه خبرا چیکار میکنید؟ شنیدم که دنیا به زارت (!) رفته ! از اون طرف سیل خفنگ پاکستان و زلزله توی ترکیه و زلزله تو گرگان و کلی بلاهای دیگه!  ... اگر بخوایم از دیدگاه بلاشناسی به این موضوع نگاه کنیم باید گفت بلا به دوررر ... خب میبینم که دوست عزیز وبلاگ نویسمون برگشته و وبلاگِ هر چند مزخرف اما قابل تحملش رو داره دوباره به روز میکنه .... از اینترنت خبر دیگه ای نیست به جز اینکه همش چشممون به اینه که ببینیم باقی وبلاگای رفقامون کی بروز میکنن وبلاگشون رو. آقا یه اتفاق خیلی خیلی بد و ضدحال افتاد ... این مطلبم رو یادتونه ؟ ( خط پنجم از پایین ) ... پنج شهریور هم گذشت و من بدون اینکه یادم باشه - از بس که ذهنم مشغوله - دیدن ِ اون اتفاق باحال رو از دست دادم و دیگه رفت تا هزار و چهارصد سال بعد! ، البته زیاد هم نارحت نشدم ولی درکل کاش میدیدم و برای اون هم جداگانه یک چرت نوشت اختصاص میدادم! ... خب یه چندروزی هستش که موهام رو جیل میزنم ( همون ژل ) و احساس خوبی دارم فقط وقتی داشتم ژل رو مصرف میکردم اون نوشته ی قرمز رنگی که پایینش نوشته بود رو ندیدم که نوشته بود: HARD ... اوه اوه ... چشمتون روز بد نبینه!خلاصه الان موهام رو دست بزنی خیلی سفت شده! ... البته امشب میخوام برم گرمابه و یک حمام نمره (!) و خوووووووووووووووووشک! . راستی چندتا آهنگ نامجو گوش کردم واقعاً ناامید شدم، این چه وضعه خوندنه بابا !؟ دیگه هر نعره و شعر نویی با یه آهنگ ساده که نشد هنری! ... البته هنر داره توش ولی اصلاً به نظرم جالب نیس، خود نامجو هم بچه بدی نیس، یه بار اومد به من گفت ژلتو بده بزنم منم گفتم بیخود! فکر کنم از اون موقع دیگه موهاشو بلند کرده و حالت Afro داده بهش عین این افریقایی-آمریکایی ها. سه شنبه هم باید برم کلاس هنوز کارمو انجام ندادم که باز برمیگرده به همون عریض بودن بنده! ... راستی میخوام یک جمله هنری بگم به سبک جدید ( از همینایی که مد شده! ) فکر نکنید من بلد نیستم، نظرتونو هم بگین...


جمله هنری-نوشت : تو دیروز یک آفتابه ی قرمز بودی و من با نگاه غضب آلودی که بهت کردم یک سیفون دسته دارِ توالت شدی و ما در فاضلاب غوطه وریم !


عجب-نوشت: عجب جمله ای نوشتم!

شایعه-نوشت: تبدیل شدن روزنوشتام به شب نوشت!

وای-نوشت: الان زلزله شونصد ریشتر میاد منو وبلاگمو مزخرفاتمو میترکونه!

تقلید نوشت : این جلمه چندتا اقتباس داشت، پانوشت ها رو هم از شیما تقلید کردم!


زمستون کجایی پس؟ پختم از گرما

سلام بر خودم اول و دوم هم بر خودم سومم شاید شما! 


اولاً جا داره که چندتا مطلب رو عرض بکنم خدمت شما. میبینیم که هوا نم نمکی داره خنک میشه و بادهایی که شب میزنه صدای پاییز رو داره توی گوشمون زمزمه میکنه ( از اولم تو گفتن جمله های شاعرانه بی استعداد بودم! ) و باز هم تابستان داره تموم میشه و پاییز میاد. یخورده که بچه تر بودم ( یعنی الانم که بچم ولی قبل ترا که بچه تر تر بودم) ازم اگه میپرسیدن کودوم فصلو دوس داری؟ من سریع میگفتم تابستون! خب دلیلش هم که واضحه ! چون مدرسه میرفتم دوس داشتم سریع تابستون بیاد و منم بپرم یا تو کوچه بازی کنم، یا سنم که بالاتر رفت بیام بیرون یه هوایی بخورم، یا اینکه پای کامپیوتر بشینم و باهاش ور برم و یا اینکه برم پی یللی و تللی ! ... اما الان که تابستون میاد وقتی هوای گرمشو و شلاق های وحشیانش روی بدنم و بازدم دهان داغش رو حس میکنم نظرم عوض شده ! درواقع شاید بچه تر که بودم زیاد تو فاز گرما و سرما نبودم و عین یه پلانکتون آبزی همینجوری میچرخیدم و اصلاً تو باغ هم نبودم! ... من تابستون رو دوست دارم ولی به شرط اینکه تو یه منطقه خوش آب و هوا باشم، نگین سریع شمالا ! چون شمال رفتم از شدت گرما و رطوبت داشتم آب پز میشدم. منظورم اینه که توی یک کشور اروپایی یا اروپای شمالی بودم. نه اینجا که هوا گرمه و از یه طرف دود و دم و از طرف دیگه هم بادهای گرم و مرطوب و تابش نود درجه خورشید بالای مغز آدم! ... الان انقدر دلم برای سرمای زمستون و خوردن کله پاچه ی صبح زمستونی و قدم زدن توی برف و دید زدن خانومایی که با پالتوهای زیبا میان بیرون و کافی میت بغل کامپیوتر و از این مسخره بازیا تنگ شده ... الان اگه چایی بخوری تازه فوت هم کرده باشی و سرد هم شده باشه، مغزت از شدت گرما میخواد خمیر بشه! ... انقدر هوس اینو کردم که زمستون بیاد و هوای سرد و سوزناک با برف سفیدی که همه جا رو پوشونده ( خداکنه ) و برفای آروم آروم که از آسمون میریزه زمین رو ببینم، و با پالتو و دستکش چرمیم برم بیرون و انقدر خودمو پوشونده باشم ولی بازم از شدت سرما نتونم رو به رو رو نگاه کنم! ... خلاصه ... فعلاً که تابستون هنوز پا بر جاست و بعدش پاییز که یخورده غمناکه و بعدش زمستونه باحال ... خدا کنه امسال انقدر برف و بارون و بوران و بند و بساط از آسمون بریزه که از خونه بیایم بیرون و وقتی بپریم وسط خیابون کف خیابون پر از برف باشه و کلی هم حال بده ... خب یه چند وقتیه که دوست خوبمون رسول جان رفته و نمیدونم چرا ولی هنوز نیومده امیدوارم هرجا باشه خوش باشه و زودتر هم بیاد که دلم برای نظرات مزخرفی که توی وبم میداد تنگ شده از یه طرف هم نمیخوام بیاد چون اگه بیاد ببینه که هنوز کارتون کوتلاس رو نخریدم حسابی قاطی میکنه D: ! عسل خانم هم که نظر دادن گفتن این قالب خوبه دیگه مارو بسی مشعوف کردن و ما الان در پوست خودمون مختصری نمیگنجیم ... روزا Roza هم که به جمع خوانندگان مطالب مزخرف من پیوسته هم بسیار دختر خوبیه فقط نمدونم چرا نمینویسه ! احساس میکنم استعداد خوبی توی نوشتن داشته باشه و میخوام تشویقش کنم. البته تو چیزای دیگه هم استعدا داره !!! ... خب بگذریم ... راستی دیگه از این به بعد میخوام جاهای دیگه که نظر میدم اسم خودمو ننویسم زیاد جالب نیس، اسم وبلاگمو مینویسم. از دوستانی هم که میان و مطالب مارو میخونن هم خواهش می کنم بیان و نظر بدن فکر نکنن ما نمیفهمیم! عزیزم پس این افراد آنلاین رو برای چی گذاشتم؟ گفتم که اگه مطلبمو کامل خوندی و نظر ندادی خری! 




پانوشت یک : تابستون قدیما خوب بود ... 

پانوشت دو : هوا داره کم کم سرد میشه!

پانوشت سه : من برف شدید میخوام

پانوشت چهار‌: زمستون کجایی؟

پانوشت پنج : کجایی زمستون؟


تورنت چیست ؟

BitTorrent چیست؟

Torrent در لغت به معنی سیلاب و جریان شدید آب است، دلیل انتخاب این لغت آن است که بوسیله بیت تورنت می‌توانید کامپیوتر خود را در معرض سیلی از اطلاعات قرار دهید!                               

                                              

بیت تورنت یک برنامه کامپیوتری نیست. بیت تورنت متدی برای دانلود کردن فایلها با استفاده از یک سیستم توزیع گسترده‌ی به اشتراک گذاری فایلها به روشPeer-to-Peer است.برنامه‌هایی که برای دانلود کردن فایل با BitTorrent مورد استفاده قرار می‌گیرند ترمینالهای بیت تورنت یا BitTorrent Clients نامیده می‌شوند. بیت تورنت مانند برنامه‌های P2P نظیر Limewire/Kazaa/Napster/ … که قبلا برای دانلود کردن استفاده می‌کردید نیست. این نکته مهمترین عامل سردرگمی برای کسانی است که برای اولین بار با بیت تورنت آشنا می‌شوند. به محض اینکه دانلودرهای قدیمیتان را کنار بگذارید متوجه می‌شوید استفاده از بیت تورنت چقدر ساده و مفید است!


ادامه مطلب ...

تنوع هم خوبه!

میدونم که پاچیدی ولی خب یک مقدار تنوع هم بد نیست... 

 

 

پانوشت یک : درسته که من چرت نویسم ولی سلیقه م بد نیست! 

پانوشت دو : رجوع شود به جمله معروف " وبلاگ خودمه هر غلطی که میخوام میکنم ..." 

پانوشت سه : اگه پاچیدی نظرتو صراحتاً بیان کن !  

پانوشت چهار: نفهمیدی درباره ی چیه ؟ بابا قالب آی کیو جان ...

زامبیِ بی حوصله !

سلام


خب ... یه چند وقتی که وبلاگتو پست نکنی تقریباً حسابی کسل و بی حال میشی و اصلاً حس پست مطلب نیست! ولی از اونجایی که بنده چرت نویس بسیار خوبی هستم و چرت های خوب و پرطرفداری مینویسم ( آره! ) شروع به پست مطلب کردم بعد از چندروزی که در دسترس نبودم. تو کافی نتم، یارو میگه حاج آقا سر ما کلاه نره کار مارو راه بنداز دستم به دامنت ( بابت همین اعلام شماره حساب برای واریز وجه نقدی یارانه ها ! ) منم تو دلم گفتم بابا یارو سرت کلاه رفته خبر نداری اینهمه کلاه که رو سرته پس چیه ؟ دیگه چقدر خفت و ذلت کشیدی که به همینم قانع شدی... راستی من نفهمیدم کلاهبرداری چیه بعد کلاه گذاری چیه ؟ اگه طرف کلاهبرداری میکنه پس کی کلاه گذاری میکنه اصلاً کلاه برداری چیه و کلاه گذاری چیه ... هرکی میدونه لطفاً بگه و خانواده ای رو از نگرانی دربیاره و مژدگانی دریافت کنه  ... چند روز رو داشتم به یک سری کارای عقب افتاده میرسیدم و نفسی کشیدم از کار نکردن با اینترنت! ... گاااززز، آخ ... زبونمو گاز گرفتم، اینترنت بهترین چیزه و نباشه اصلاً زندگی نمیشه کرد چه نفسی؟ استایل یه آدم معتاد به اینترنت ! ... فکر کنم یه چندروزیه که سندروم هدفونتوگوشمدرداگراف گرفتم(!) از اونجایی که این کلمه من درآوردی میباشه لذا لازم دارم تا توضیحی در باب این کلمه ی مزخرف بدهم، هدفونتوگوشمدرداگراف از واژه ی "هدفون تو گوشم درد گرفت" میاد که نشون میده مبتلا از بس هدفون ( فرقی نمیکنه برای گوشی موبایل یا ام پی تری پلیر یا هر وسیله ی ضبط و پخش ) توی گوشش کرده که هدفون هم شده بخشی از گوشش و اصولاً و فروعاً مرز بین هدفون و گوش مشخص نیست! ... راستی این چرت و پرتا رو ولش کن یه خبر خوب بدم! کامپیوترم تا فردا آمادست و منم عین زامبی برم پای کامپیوتر و بازی های جدیدی که از دوستان گرفتم بازی کنم و دهنِ چشم و گوش و دست خودمو سرویس کنم ( آرایه ی ادبی رو داشتی ؟ دهن دست و ... ). خب امروز یک گندی زدم که در تاریخ گندها ثبت خواهد شد و اساساً شاید یک ترمالِ اساسی باشد ... خب ... روز خوبتون رو با مزخرفاتی بیشتر از این مزخرفاتی که نوشتم خراب نمیکنم. امیدوارم که روزهای بسیار خوبی رو در پیش رو داشته باشید... راستی تو اخبار داشت گزارش خبری پخش میکرد، دیدین آخرش میگه مثلاً فلانی،پاریس‌ ؟؟؟ یارو گفت: "بای،لندن" اسم گزارشگره بای بود من کلی خندیدم و بقول بیهقی عزیز ( با اقتباس از فرهاد ) بسیار نشاط رفت ...



پانوشت یک: درجه ی WIDE یت چیزی در حدود پنجاه هزارررر

پانوشت دو : ذیق ذیق ذیق ذیق ذیق ( بعلت علاقه شدید به این کلمه!‌‌ )

پانوشت سه : نمیدونم یک عدد من کجا رفته ؟

پانوشت چهار: زامبی ای پای کامپیوتررر !

پانوشت پنج : هدفونتوگوشمدرداگراف !

پانوشت شش : چرت نویس

پانوشت هفت: من شاید بخوام دو هزارتا پانوشت بزارم چرا میخونی آخه ...