سلام!
امروز صبح ساعت تقریباً ده و نیم صبح بیدار شدم و صبح بسیار دل انگیزی رو آغاز کردم و یک دوش مشتی گرفتم که انشاالله بعیدٌ من الباکتریات تمیز و سرحال شدم. چون یه هفت هشت ماهی بود که حموم نرفته بودم و تقریباً دیگه رنگ پوستم داشت میشد مثل قـیر و ریش های مثل سیم خاردار بنده داشت دستامو زخم و زیلی می کرد گفتم برم حموم یه صفایی بدم بر ظاهر مبارکم.
ناهار رو قیمه قیمه کردیم ( منظور ناهار قیمه بود! ) و سالاتی خوردیم بس به جا. ظهر هم که به یللی تللی و مفت خوری پرداختم و با جمعی از صحابه فیلم دزدان دریایی کاراییب رو برای بار دو هزار و پانصد و نود و هشتمین بار دیدیم و استراحت کردیم. غروب هم یک دوری بیرون زدم و الان هم که اینجا ( کجا ؟ ) در خدمت شما هستم و دارم این مزخرفیجات بی سر و ته رو می نویسم و اعترافات ذهن مسموم و خطرناک خودم رو براتون استفراغ می کنم تا حالشو ببرید ( به به ) و به اینجانب احسنت بگویید. چیکار کنم دیگه با خودم قرار گذاشتم که یک روز هم در نوشتن مصیبت نامه ی خزئبلم درنگ نکنم و حضار را جملگی به فیض رسانم ... فکر کنم نقش پر اهمیت من ( تعریف از خود نباشه ) در این جایگاه خطیر به اندازه نقش آدامسی باشد چسبیده به کف پیاده رو که نه هیچ سودی به بشریت می رساند و نه هیچ سودی ( دوباره ) ... لگد مال شدن زیر دست و پای مردم که پیشکش ...
چرتنوشت : این متن بسیار ادبی بوده و ادبی بوده ...
سلام به شما دوست عزیز
شما به ستاپ دعوت شدید
منتظر حضور گرمتان هستیم