سلام
امروز ساعت نه و نیم صبح چشم به جهان گشودم و باری دیگر در خدمت شما بینندگان عزیز پروردگار مهر را سپاس به جای آوردم که فرصتی هست و حالی و هوایی و محفلی و شمعی و کاروانی و ... ( سهیل محمودی برنامه با کاروان شعر و موسیقی ! ) ... امروز صبح زدم بیرون و اندک مختصری باد و دود اگزوز و گرد بهاری و گند و کثافت و شت و بول شت و غیره به کله ی مبارکم ( تعریف از خود نباشه ) خورد و دوباره اومدم خونه و نهار چلوکباب چرب و چیلی ای زدم بر بدن و باری دیگر شکر پروردگار مهربان را به جای آوردم که چلوکباب رو زارپی انداخته تو سفره ی ما و ما هم استفاده بردیم از این غذای محبوب ! ... بعد از ناهار هم یه کم با کامپیوتر ور رفتم و چندتا فیلم دیدم و اندکی چرت ( chert ) زدم و همینطوری به زندگی مفت خورانه و انگل وار خودم ادامه دادم تا الان و لحظه ای که در خدمت شما هستم و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و من توی لباسامم...
شایعه : این نوشته از کتابی به همین نام اقتباس شده است!
سلام بزرگوار
روزی یکی شکایت کردکه=
فلان دانشمندبه من گفت که پوستت بکنم
مولانا(محمدبلخی)فرمودکه>زهی مردکه اوست
ماشب وروزدرحسرت آنیم که پوست رابکنیم
واززحمت پوست برهیم تابه رحمت دوست برسیم.
زنهارتابیایدوازپوستمان خلاص دهد
خبربه گوش دانشمند رسید
غلتان غلتان بیامد وبه عشق تمام مریدشد
ضمن ادب واحترام تقدیم به شما
سلام
مرسی جالب بود و به جاخسته نباشید و ممنونم از نظر لطفتون