یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

روز مزخرفی که تلخ شد!


 روز زیاد خوبی نبود ولی بدم نبود! بعد از صرف یک فنجان قهوه ی زهرمار ( فوق العاده تلخ ) رفتم بیرون و سرمای هوا و دیگه... توی تاکسی صندلی پشتی نشستم ; یه دختر - از اینایی که پوتین میپوشن تا زیر گردن - با مادرش نشسته بود و با یه بچه تقریباً 3-4 ساله... دختر ِ بغل من نشسته بود یعنی درواقع کاش بغلم بود ولی منظورم کنارمه ; خیلی خوشگل و خوشتیپ بود و فوق العاده هم توپُر، آخه میدونی که نمیگن چاقیم مد شده میگن توپُریم!!! ، بیچاره چاقم نبود ولی خب هلویی بود از هلوان بهشتی... بگذریم... تنها چیزی که منو نارحت میکرد طی مسیر، بوی شدید ادکلن سرکار خانم بود که دیگه وسطای راه داشت منو خفه می کرد. اجازه خواستم و پنجره رو یکم کشیدم پایین، خودش هم متوجه ریدن ( از اون نظر ) خودش شده بود البته... بعدشم دوروبر ساعت هشت و نیم نه تو راه پیاده رو  ~ رو خیلی اتفاقی دیدم که خیلی هم اخمو و جدی و خیره به هم نگاه کردیم و رد شدیم ; خوشگله ... خیلی خوشگله ولی میدونی که خوشگلی همه چیز نیست و بعضی موقع ها هم تهوع آور به حساب میاد اخلاق آدم خوب باشه و انسانیت داشته باشه ، اگر قیافش هم شکل اَن باشه همه دوسش دارن ; ولی قیافه ی آدم شبیه یه فرشته مظلوم و زیبا باشه اما انسان نباشه واقعاً که دیگه ... البته چون اکثراً توی ایران از ظاهر آدم ها قضاوت میکنن ( حتی شاید خود من ) این تز من کاملاً مزخرفه و معکوس تعبیر میشه ... دیگه مزخرفی ندارم که بگم ولی الان که دارم مینویسم مزه ی قرمه سبزی که شام خوردم زیر زبونمه ... لعنتی ... کدوم آدم عاقلی از قرمه سبزی بدش میاد؟


پانوشت یک : تولد پل سزان مبارک!

پانوشت دو : سالروز وفات هایده، بانوی موسیقی ایران تسلیت و یادش گرامی باد.

پانوشت سه : با یه من عسلم نمیشه خوردش تعریف شیرقهوه ای بود که امروز خوردم...

پانوشت چهار : رفتم نتایجو بگیرم ... گفتن پنجم بیا ... وای میدونم که ریدم از الان بوش میاد!

پانوشت پنج : ادکلن برای خوش بوییه نه خفه کردن ملت! وگرنه چُس که نمرده !!!!



نظرات 11 + ارسال نظر
باران 1389/11/01 ساعت 02:40 http://the-rain.blogsky.com

چقد من با این پستای بی ادبی حال می کنم...درود بر تو!! :دی
ملت ادکلن می زنن جذبت کنن حالشونو می گیری؟چرا تلاشاشو به هدر دادی؟چرا با احساسات پاک یه دختر ایرونی بازی میکنی؟ اینا همه امیدشون به شما جووناست... :))

میچــُسید بهتر بود والا !

بهداد 1389/11/01 ساعت 04:45

دوست عزیز درود
منتطر قالب های زیبای شما هستم
لطفا قالب ها شاد باشند
من از رنگی بودن قالب ها خوشم میاد
چون این وب طنز هست
در ضمن مثل مال خودت ابزارهای فیس بوک و بلاگر و از این مدها هم داشته باشد.
و اینکه سعی کن ستون دار و خط کشی شده باشد چون باید خاطرات مشخص باشد.
و اینکه مجانی باشد....
مرسی دوست عزیز
در آخر از وب با کلاست خوشم اومد چون معلومه طبق سلیقه و طرز نوشته هایت طراحی کردی!!!

بهداد

نکته یکی مونده به آخرش خیلی جالب بود چشم، امر دیگه؟

من مرد هی این پانوشتاتم/

خودمم همینطور

دلش به همون عطر 212 خوش_

بزار رو خودش خالی کنه شاید این بار بغلت بود

خدا از دهنت بشنفه !

SNIPeR 1389/11/02 ساعت 00:53 http://esnayper.blogsky.com/

بعله ! بنده هم زیاد ازین تجارب دارم !

بترکی با این حرف زدنت
آدم حالت تهوع می گیره خصوصا وقتی داره یه چیزی کوفت می کنه
گربه نازنازی
یه خورده ظریف تر و خوشگل تر بنویس

خب تو هم به خودت ادکلن بزن همیشه که نباید بوی عرق بدی که بفهمیم کاری و زحمتکش هستی

خانم فوفول من بوی خوبی میدم ولی ادکلنم از حد بگذره میشه چس، چس !

سلام حسین جان. مطلبت جالب بود. از نظر من این خیلی خوبه که آدم خودشو سانسور نکنه. مخصوصا شما که نوجوون هستی. من که از خوندن مطالبت لذت می برم. همیشه و همیشه. ولی امروز یه جورایی حالت تهوع بهم دست داد. البته فکر می کنم عمدا اینجوری نوشتی که مخاطبتو دچار چنین حالتی کنی. البته یه جورایی یاد حرف ژان پل سارتر افتادم در باره ی در آغوش گرفتن زنان و مقایسه ی آن با انبانی از گه. به هر حال من از نوشتنت لذت می برم. موفق باشی و سربلند...

مرسی از لطفت تو هم همینطور

قندیل 1389/11/02 ساعت 13:57 http://ghandil.blogsky.com

!

عسل 1389/11/02 ساعت 22:22 http://silence-love.blogsky.com

مگه من چند روزه تو رو ول کردم به امان خدا پسرم که سریع رفتی دنبال هلوان بهشتی و صورت زیبای فرشته و ....افتادی هااااااااااااااااااااااااا؟! دیگه پسرم نیستی
حسین سعی کن یکم فقط یکم از الفاظ مودبانه استفاده کنی یکمش اشکالی نداره

اعصابم خورد بود

می‌بینی

حوا شدن کار سختی‌ست

به‌خصوص اگر سیبی در کار نباشد

دقیقاً

خودمونیم همه ی درد دلهاتو کردی ها
به قول خودت تو این مزخرفهات همه ی حرفهای حسابیتو هم زدی ناقلا
ولی کاش تو پانوشته هات هم مینوشتی ۱۵+
چون بچه ها نخونن بهتره
به هر حال
منم وبلاگمو بالاخره آپش کردم
اینجا زمستان است..
منتظر حضور همیشگیت هستم

قربونت، میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد