یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

عملیات غیر ممکن Oou-Keiiy !

سیلام !


حالتون خوبه ؟ اصلاً مهم نیس... یه چند وقتی نبودم میدونم که خیلی دلتون برام تنگ شده بود و خدا خدا می کردین که بیام و شما رو بس مستفیض کنم! ... خیلی اتفاق ها افتاد و چون چند روز میگذره منم زیاد یادم نیس هرچی که یادمه تعریف میکنم ( اصلاً تعریف نکن! ) اونم با این حافظه ی بس پایدار من که یادم نمیاد دو دیقه پیش چی گفتم! ... بگذریم ... تا حالا کیف قاپی از نزدیک ندیده بودم که دیدم ... نه یعنی ندیدم فقط اومدم جلوی در و شنیدم که توی کوچه مون کیف قاپی به سبک موتور سی جی 125 توسط چند نفر آدم از خدا بی خبر شده که اینجانب به سبک جیمز باند و عملیات غیر ممکنی ( چه ربطی داشت؟ ) به پشت موتور یارو پریدم ولی یارو با قنداق تفنگش زد تو صورتم منم عین گلابی ای بس به جا پرت شدم از موتور و در حین اینکه داشتم پرت میشدم ( اسلو موشن ) با دست آهن عقب موتور رو گرفتم و عین شال گردن آویزون شدم به موتور دزد ناگرامی و توی هوا موج مکزیکی میرفتم ... درواقع بهتر اگه بگم عین اینایی شدم که توی غرب وحشی به اسب میبستنشون به صورت وارونه از پا و بعد مایل ها میکشوندنشون اینور و اونور ... در همین افکار بودم که یه دفعه ای ترمزی زد بس نا به جا و بنده عین خیار سالاتی پرتاب شدم به جلو و رفتم قاطی باقالی ها ! همون طور که توی باقالی ها عین گلابی له شده بودم ( عجب وصفی ! ) و دور سرم داشت ستاره میچرخید یه نگاه به سارقین کردم که داشتن از کنارم رد میشدن و یارو هم مارو بی نصیب نزاشت و یکی از انگشتاش رو به ما نشون داد ... این تا اینجا داستان مزخرف عملیات غیر ممکن بود که اتفاق افتاد، امروزم که داشتم میومدم یه پیر مرد کلاه شاپویی دیدم که داشت پیپ میکشید که خیلی نوستالژیک ( نوستالیژیک دیگه چیه! )  بود و بسی حال کردم ... درضمن یه قضیه ای پیش اومده که یکی از دستم نارحت شده ولی نمیدونم چیکار کنم که از دلش در بیارم اصلاً نمیخواد باهام حرف بزنه منم بهش گفتم این کاری که کردم تنها راه بود و برای شما بهتر بود، نمیدونم چقدر نارحته از دستم ولی ازش میخوام که نارحت نباشه ... اوکی ... داشتم فیلم Devils Rejects رو نگاه میکردم یکم عناصر ضد اخلاق توش موج میزد ( ! ) ولی در کل باحال بود و یه قسمتش هم سیاه پوسته یه اوکی دو قسمتی میگه که خیلی باحاله منم نمیدونم چرا چند وقته این افتاده تو دهنم هی میگم Ouo-Key !



پانوشت یک : دستگیری دو سارق آشغال کله تنها ساعاتی بعد از وقوع جرم 

پانوشت دو : باقالیا !

پانوشت سه : ناراحت نباش بخاطر خودت میگم ...

پانوشت چهار : فردا میخوام بیام کرج !

پانوشت پنج : بازی Plants Vs Zombies رو اگه بازی نکنید عمرتون فناست، شدیداً توصیه میکنم!

پانوشت شش : دیروز ~ رو دیدم ... یه حسی داشتم ...

پانوشت هفت : خسته شدم از بس پانوشت نوشتم...

پانوشت هشت : نمیدونم چرا کلمه ی پانوشت رو کپی نمیکنم و هربار تایپش میکنم!

ختم نوشت : فعلاً خداحافظ تا چرند بعدی ...



نظرات 16 + ارسال نظر
آلفا 1389/09/02 ساعت 21:31 http://blackpupil.blogsky.com/

بابا جیمزباند.. بابا 007.. بابا بالاتر از خطر!!
باز تو نشستی بازی کردی جوگیر شدی؟!! حالا جدا گرفتنشون؟!
من فعلا دارم Fallout 3 بازی می‌کنم.. تمومی نداره لاکردار..
~ اسم کسیه؟! (فوضولی!!)
چرا نظرت رو بهم نگفتی؟!

دارم هی دو تا سنگ چخماق رو به هم می‌زنم و از بوش لذت می‌برم..!!

من کامپیوترم زاقارت شده

درکل آره ولی ... ولش کن ...

کودوم نظر ؟

حالشو میبری ؟

نوشی 1389/09/02 ساعت 22:54 http://tameshki.com

این پا نوشت هات منو کشته ..

به جان تو

این اراجیفم خودمم کشته والا !

مهتا 1389/09/02 ساعت 23:20 http://otobuseshab.blogfa.com/

شما یه وقت بادی‌گارد نشی خدای نکرده!

نه بابا میزنن میترکونن مارو !

شایان 1389/09/02 ساعت 23:46 http://avrilfan.blogfa.com

افرین

خندت واسه چیه؟

الی 1389/09/03 ساعت 13:44 http://jijibaghuli.blogsky.com/

اینا رو که تعریف کردی تو خواب دیده بودی؟<>> بچه جان کم فیلمای اکشن نگا کن گویا جنبه شو نداریا
یه موقع فیلم رمانتیک نگا میکنی میری تو خیابون میخوای صحنه هاشو اجرا کتنی...

اینم یه جور نگاه کردن به قضیه س !

لیوسا 1389/09/03 ساعت 14:07 http://memorialist.blogsky

[ بدون نام ] 1389/09/03 ساعت 14:31

http://www.aftab.ir/articles/politics/plitical_history/images/017b4b3e1e8804c78f06ace2b7897a26.jpg

مرسی ولی خب معنیش چیه !

قهوه تلخ 1389/09/03 ساعت 20:33

الان سالمی؟!
دزد ها رو گرفتی؟!
کیفه چی شد!؟
این پانوشت شش چیه؟!

سالم سالم!
نه بابا ...
رفت بیخ ریش صاحابش

خودمم نمیدونم!

اه ! یه لحظه فکر کردم مُردی !!
حیف شد ! کاش به جای باقالی ، با صورت میرفتی تو ستون ِ برق
ووی ! چه حالی میداد ! یه دنیا از دست تو و چرت و پرتات راحت میشدن

واقعاً ممنونم از دلداریت !

همه پستت یک طرف پانوشت هفت و هشت یک طرف...
خیلی باحال بود مرسی...

ایول خودمم به همین نتیجه رسیدم الان .... آره ...

هوفوپ 1389/09/04 ساعت 17:41

داستانی که گفتی واقعا تو بودی؟خودت تنها؟بابا شجااااااااااااااع

پس چی ! مارو دست زیاد گرفتیاااا

eli 1389/09/05 ساعت 00:13 http://jijibaghuli.blogsky.com/

داش حسین گل خسته م.داغون ... میرم یه وقت دیگه میام

قربونت ، باشه قدمت روی چشم هروقت اومدی.

عسل 1389/09/05 ساعت 00:27 http://silence-love.blogsky.com/

دلم گرفته حس و حال هیچی رو ندارم
الان از اینکه چند دقیقه جیمز باند بودی چه حسی داری؟
انگار فین فینت اساسی بند اومده که حرکات اکشن از خودت در میکنی آره؟
شاید کلا در وبمو تخته کنم

آره تقریباً بند اومده !

نه باباااااااااااااااااااااااااااااااا ] تخته کنم !!؟؟؟ بی خود !

شایدم حق با توئه

شاید !

مهتا 1389/09/05 ساعت 12:09 http://otobuseshab.blogfa.com/

مرسی از لینک کردن منم لینکت کردم

مرسی

حمید 1389/09/05 ساعت 12:46 http://www.jarrah.tk/

عجب خاطره ای..خیلی شانس آوردی که زنده ای نه؟؟
ممنون که وبلاگ دوم من سر زدی
http://hamidahmadi.blogsky.com/

َآره . خواهش میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد