سلاااااام بر علافان گرامی!
چه خبر؟ من که با کلی خبر تازه اوومدم. دیروز یه پسر و دختر رو دیدم توی پارک که یه ماشین پلیس عقده ای اومده بود جلوشون و داشت با پسره بد صحبت میکرد و دختره هم بیچاره از ترسش تند تند رفت... آخه یکی نیس بگه بابا آقایی که گیر میدی به این دو کبوتر عاشق و از هم جداشون میکنی و بد صحبت میکنی خودت مگه دل نداری؟ عقده ای ، بدبخت، شکست خورده در همه ی زمینه ها، آشغال کله ، حسودیت نشه به اونا ... البته منم حسودیم شدااا خیلی به نظر باحال بودن... بگذریم... با سرمای هوا چطورین؟ به نظرتون خیلی هوا سرد نیست؟ ( یک سوال کلیشه ای)، شاید اولین چیزی که مردم دربارش صحبت میکنن با هم همین وضع هوا و این چیزاس... "آقا چقدر هوا امروز سرد شده ها !!!" "عجب هوای سردی..." و ... یه آهنگ هم داشتم گوش میکردم با همین مضمون " People Always Talk About the Weather" این اسم آهنگش طولانیه یکم ولی درکل خوبه ...
دیروز یه اتفاق خیلی باحال افتاد ... پسرعموم ( مسعود )، درباره ی یه ساندویچی صحبت کرده بود باهام به اسم " سعید سگ پز " ، البته من پوزش میخوام از اسمش که یکم مبتذله ... خلاصه گفته بود که این ساندویچیش خیلی معروفه و فلان جاست و کلی مشتری داره ساندویچاش خیلی خوبه و پر ملاته ( آخ گشنم شد! ) و ... حالا دیروز که داشتم از بیرون میومدم خونه وقتی دیدم توی همون خیابونم، سری سرمو هی اینور اونور میچرخوندم ببینم این ساندویچی کجاست ... اسمشم " کلبه درویش " ـه ! ... یه دفعه دیدمش و یه لحظه خندم گرف! راننده تاکسیه فکر کرد من خلم ! ... تازه بغل دستشم یه کافی شاپ بود به اسم " آدم و حوا " که یه بار سروان تمپنی ( داداشم ) راجبش باهام حرف زده بود. خلاصه دیروز روز خوبی بود، اسنک هم خوردیم و نمیدونم من چرا با طبقه ی پایین ِ این اسنک گرامی مشکل داشتم و هرچی چنگالو توش فرو میکردم موثر نیفتاد!
حالا میرسیم به امروز که الان ظهر هم هست و هنوز که هنوزه بنده سُر و مُر و گنده اینجا نشستم و هیچ سوءقصدی به جان مبارکم نشده ! نمیدونم چرا تنبل شدم و بعضی از روزا دستم به تایپ مطلب نمیره و وبلاگم رو به روز نمیکنم! ...
امروز صبح که داشتم از خونه میومدم بیرون، دیدم توی پارکینگ سرباز نسبتاً بزرگ نزدیک خونمون همه جمع شدن و سوت و هورا و ولوله ای براهه ! ... مسابقه ی اتومبیل رانی ای بود بس به جا حیف که کار داشتم و باید میرفتم وگرنه میموندم و نگاش میکردم ...
پانوشت یک : نبودن هیچ جایی برای دو ذوج عاشق در این جامعه ی خراب شده
پانوشت دو : سعید سگ پز - شنیدم اشتهام کور شد ولی بعد که مغازشو دیدم نظرم عوض شد!
پانوش سه : آی تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعارو فوت کن که ...
پانوشت چهار : نوک طلا !
پانوشت پنج : صد دانه یاقوت دسته به دسته حالا دسته به دسته بیاااااا وسط ...
این که اصلا سیاه نبود...
چرا بود ، الان نسخه زمستانیه دیگه
ریده شد
یعنی چی !
سللللللللللللللللللام
سلام !
نمیدونم یعنی چی فقط میدونم ریده شد
عفت کلام داشته باش !
تغییر رنگ دادی ؟؟؟
تولد کی هست حالا؟
تولد یکی از دوستان ! ... آره اگه بده بگو عوضش کنم ؟
سلام همینجام.فقط خیلی سرم شلوغه با درسا.مگه این سینوس لامذهبو بگیرم.... !
منم همیشه یه دختر و پسرو میبینم حسودیم میشه.خیلی دوس دارم جی اف داشته باشم ولی حیف که درس نمیذاره.نه بخدا میتونم ولی گذاشتمش بعد از قبول شدنم تو دانشگاه!
در رابطه با پانوشتتم : گمونم یه زوج بگی کافیه.دو زوج میشه چهار نفر!!!
یه آدم موفق کشتی گیر خوبیه (میتونی پانوشت نظرم حساب کنی)
جی اف دیگه چه کوفتیه بابا بچه درسخون ! درباره اون زوج هم حق با توئه به اونش فکر نکرده بودم !
خوب چرت می نویسی.
مرسی از تعریفت !
آدرس بده بریم ما هم
مختصری دور است !
چقدر نوشته های شما رنگی بود در این پست...
نمیدونم والا !
اون پلیسه رو ببر دو تا ساندویچ دو نون سعید سگ پخته بده به خوردش ، اون هم لوتی میشه مثل خودمون ! :))
تصدقت ..
قربانت ... چشم حتماً !
سعید سگ پز!همون رویش خودمون.که همیشه نصفه کرکرش پایینه!(آیکون چشمای گرد)
آره مگه تو هم میشناسیش؟
گالامبو!!!!
یا سروان تمپنیو عشقست... صلواتـــــــــــــــــــــــــــ
پَــــــــــــســـــــــچـــی !